راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل
راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل

آخرین سفارش های پیامبر(ص)

امام کاظم علیه السلام نقل می ‏کند که از پدرم پرسیدم: در واپسین لحظات حیات پیامبر(ص) چه اتفاقی افتاد؟ فرمود: رسول خدا(ص)، فاطمه، علی، حسن و حسین علیهم السلام را به گرد خود خواند و به کسانی که در خانه بودند فرمود:«از نزد من بیرون بروید» و همسر خود «ام سلمه‏» را فرمود که بر درگاه بایستد تا کسی وارد خانه نشود. ام سلمه اطاعت کرد.

آن گاه رسول خدا(ص) به علی (ع) گفت: «یا علی نزدیک من بیا» علی(ع) پیشتر رفت، پیامبراکرم(ص)، دست زهرا(س) را گرفت و بر سینه گذاشت ‏بعد با دست دیگر خود دست علی(ع) را گرفت و چون خواست ‏با آنها سخنی بگوید، اشک از چشمانش فرو غلتید و نتوانست کلامی بگوید.

فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام وقتی حالت گریه پیامبر(ص) را مشاهده کردند به سختی به گریه درآمدند و فاطمه(س) گفت: ای پیامبر خدا(ص) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتی که گریه شما را دیدم. ای آقای پیامبران از اولین تا آخرین آنها، ای امین پروردگار و رسول او، ای محبوب خدا! فرزندانت پس از تو، که را دارند و با آن خواری که بعد از تو مرا فرا گیرد چه کنم؟ چه کسی علی(ع) را که یاور دین است، کمک خواهد کرد؟ چه کسی وحی خدا و فرمان هایش را دریافت ‏خواهد کرد. سپس به سختی گریست و پیامبر(ص) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسید و علی، حسن و حسین علیهم السلام نیز چنین کردند.

رسول خدا(ص) سربلند کرد و دست فاطمه(س) را در دست علی(ع) نهاد و گفت: «ای اباالحسن! این امانت ‏خدا و امانت محمد رسول خدا در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به یاد داشته باش! و به راستی که تو چنین رفتار می ‏کنی. یا علی(ع) سوگند به خدا که فاطمه(س) سیده زنان بهشت است از اولین تا آخرین آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مریم کبری است. آگاه باش که من به این حالت نیافتاده بودم مگر این که برای شما و فاطمه(س) دعا کردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود.

ای علی(ع) هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جای آور که هر آینه من به فاطمه(س) اموری را بیان داشته‏ام که جبرئیل من را به آنها امر کرد. بدان ای علی(ع) که من از آن کس راضیم که دخترم فاطمه(س) از او راضی باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضایت او راضی خواهند شد.

وای بر آن کس که بر فاطمه(س) ستم کند، وای بر آن کس که حق وی را از او بستاند. وای بر آن کس که هتک حرمت او کند. وای بر آن کس که در خانه‏اش را آتش زند، وای بر آن که ‏دوست وی را بیازارد و وای بر آن که با او کینه ورزد و ستیزه کند. خداوندا من از ایشان بیزارم و آنان نیز از من بری هستند.»

در این وقت رسول خدا(ص)، فاطمه، علی، حسن و حسین- علیهم السلام - را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:

«بار خدایا! من با اینان و هر کس که پیروی ایشان کند سر صلح دارم و بر عهده من است که آنان را داخل بهشت ‏سازم و هر کس با اینها بستیزد و بر ایشان ستم کند یا بر اینها پیشی گیرد یا از ایشان و شیعیانشان بازپس ماند، من دشمن او هستم و با او می ‏جنگم و بر من است که آنان را به دوزخ درآورم.

سوگند به خدا ای فاطمه(س)! راضی نخواهم شد تا این که تو راضی شوی! نه به خدا سوگند راضی نمی ‏شوم مگر آن که تو راضی شوی! نه به خدا سوگند راضی نخواهم شد مگر آن که تو رضا شوی!»

مبعث رسول مکرم اسلام مبارک باد

 

بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام رسالت، مهمترین فراز از تاریخ اسلام بوده و نزول قرآن کریم نیز از این زمان آغاز می‌گردد. کلمه بعثت به معنای «برانگیخته شدن» بوده و در اصطلاح به مفهوم فرستاده شدن انسانی از سوی خداوند متعال برای هدایت دیگران می‌باشد.

همانطور که از روایات اسلامی و مطالعات تاریخی برمی‌آید، مسأله بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در ادیان الهی با برخی از خصوصیات و نشانه‌ها، قبل از ظهور آن حضرت، مطرح بوده و بسیاری از اهل کتاب و پاره‌ای از اعراب مشرک نیز با آن آشنایی قبلی داشته‌اند. نوید و بشارت ظهور پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم)، به تصریح قرآن در تورات و انجیل ذکر گردیده و حضرت عیسی(علیه السلام) نیز پس از تصدیق توراتی که به حضرت موسی(علیه السلام) نازل شده بود، به برانگیخته شدن رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بشارت داده است. همچنین در این کتب، حتی به خصوصیات رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و یارانشان نیز اشاره شده است.

بنابراین(و همانگونه که قرآن نیز ذکر می‌نماید) دانشمندان اهل کتاب، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را همچون نزدیکترین کسان خود می‌شناخته اند. با مراجعه به تاریخ می‌توان افراد زیادی را یافت که در انتظار ظهور و بعثت پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده‌اند و افرادی از میان آنها، حتی به امید دیدار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به محل سکونت، مکان هجرت و یا حتی گذرگاه عبور و مرور آینده پیامبر هجرت کرده بودند که به عنوان نمونه، می‌توان به بحیرای راهب اشاره نمود.

ادامه مطلب ...

خلق و خوی حضرت محمد

مدینه 

حضرت محمد مردی که مردم تنها با اندیشه هایش سر و کار داشته باشند نبود. وی در عین حال که مرد سیاست و جنگ بود، معنویت و پارسایی و محبت در او نمایان تر بود. کشمکش های مداوم نظامی و سیاسی مانع از آن نمی شد که در چهره ی او آرامش و صفایی را که از یک پیغمبر انتظار دارند را نبینند.

هیچ مردی(و هیچ پیغمبری) در جامعه ی خویش از او پرنفوذ تر و محبوب تر نبوده است. پس از مرگ، وی همچنان در میان امتش به حیات خویش ادامه داد، و رفتار و گفتارش همواره سرمشق فکر و زندگی پیروانش بود. اکنون نیز پس از قرن ها هنوز "سنت" وی، در کنار قرآن، سرچشمه ی الهام مسلمانان است.

سخنش به الهام می مانست و عقیده اش را القا می کرد، از بحث و جدل و مشاجرات فلسفی و منطقی بیزار بود. در برابر کسانی که با وی به مشاجره بر می خواستند وی تنها به خواندن آیاتی از قرآن اکتفا می کرد و یا عقیده ی خویش را با سبکی ساده و طبیعی می گفت و به جدل نمی پرداخت.

سخنش از سخن قرآن کاملا مشخص بود و هر کسی آن را باز می شناخت. سبک بیانش، بر خلاف قرآن، عادی و عاری از هنرمندی تعبیر و پیچیدگی های فکری و لفظی بود و در عین حال جاذبه ای داشت که پیش ازآن که بر منطق شنونده بگذرد، دلش را می گرفت و در احساسش اثر می گذاشت. بیشتر به فطرت بشری توجه داشت و به بیداری مردم می پرداخت تا دانایی آنان؛ سخنش شنونده را بیشتر از آن که به تفکر فلسفی و منطقی وا دارد، به تامل درونی و وجدانی وا می داشت: ترکت فیکم واعظین: ناطقا و صامتا، الناطق" القرآن، و الصامت: الموت!

شعر را دوست می داشت اما از گفتن آن ابا داشت؛ گویی آن را برای خود ضعفی می شمرد. هرگاه سخن می گفت می کوشید تا سجع و وزن در آن راه نیابد و اگر به تصادف، جمله اش موزون و مسجع می گشت آن را عمدا در هم می ریخت؛ گویی توسل به صنعت و تفنن در الفاظ و عبارات را از صداقت و صمیمیتی که در سخنش می خواست به دور می دانست و خود را و اندیشه ی خود را جدی تر از آن می شمرد که بیانش رنگ فریب و تصنع گیرد و بی نیازتر از آن که بدان فریبندگی شاعرانه دهد.

محمد لحظه ای در کار خویش درنگ نداشت. آنچه را از مردم می خواست ساده و معقول و با فطرت سالم یک انسان هماهنگ بود. مسائل فلسفی پیچیده و گنگی نبود که برای فهمش نیازی به کسب علوم و فلسفه، و یا اندیشه های پیچ در پیچ باشد. سعادت انسان و نجات و کمال یک جامعه نیز به همین اصول فطری ساده و معقول بسته است: تنها الله را بپرستید، در برابر هیچ کس و هیچ چیز تسلیم نشوید، به یکدیگر خیانت نورزید، دخترانتان را از ترس ننگ یا فقر نکشید، بیهوده به روی هم شمشیر نکشید، به سخنان شاعرانتان که با سخنان گیرایی گروهی را به غرض لکه دار می سازند و گروهی را در ستایش به دروغ عزت و پاکی و نیکی می بخشند و نفوس را با خیالات واهی و شهوت و غارت و تحریک به فساد و کبر و گستاخی و تفاخرات نژادی و خانوادگی به تباهی می کشند گوش ندهید. یتیمان را بنوازید، گرسنگان را سیر کنید. از کاهنان و جن گیران و جادوگران دوری کنید. یکسره در تجارت غرق نگردید، از ستم و دروغ و خیانت و نفاق و خرافه و خونریزی و قساوت و رباخواری و غرور و کینه خو را رها سازید...

شیوه ی رفتار وی دلها را بدو شیفته می کرد و پستی ها را از روح ها می زدود، زندگی اش چشمه ی زاینده ی محبت و ایمان و جوش کار و امید و شادی و قدرت بود. با یارانش به گرمی و سادگی رفتار کرد و هر یک را به مناسبتی نامی می داد. یک روز علی(ع) را که در مسجد بر روی خاک خفته بود، بیدار کرد؛ چون سر و رو و جامه اش خاک آلوده بود، او را "ابوتراب" لقب داد.

می کوشید تا در محیط خشن و پرقساوت عرب بدوی، لطافت روح و ادب و محبت را رواج دهد، پرسیدند: بهترین حکم اسلام چیست؟ گفت: "اینکه به آشنا و بیگانه سلام کنی و طعام دهی، هرکس بتواند ولو با بخشیدن نیمه خرمایی و اگر نتوانست به زبان خوشی خود را از آتش دوزخ نجات دهد از آن دریغ نکند". در میان مردم خویش به زبان عیسی سخن می گفت: "یکدیگر را همواره دوست بدارید، اسلام محبت است؛ مردم خانواده و ناموس خداوندند، هیچ کسی از خدا غیرتمندتر نیست! مرا چون مسیحیان مستایید و چاپلوسی مکنید، مرا تنها بنده و رسول خدا بخوانید".

بر گروهی گذشت، به احترامش برخاستند، گفت: "هرگز پیش پای من برنخیزید و همچون آنان نباشید که برای تعظیم بزرگانشان قیام می کنند". اطفال را چنان دوست می داشت که در کوچه و بازار گردش جمع می شدند. یتیمان و بیوه زنان، بردگان و مردم گمنام و محروم به او دلگرم بودند. مردی که در بیرون بیم و هراس به دلها می افکند در خانه و شهرش، سرچشمه لطیف محبت و سادگی و برادری و گذشت بود. با زنانش چنان نرم و خوش رو و متواضع و رفیق بود که عمر از گستاخی دخترش نسبت به پیامبر به خشم می آمد.

وقتی وارد مدینه شد برای هر یک از زنانش یک حجره بنا کردند. دیوارها را از گل و کاه و سنگ و غالباً شاخه های درخت خرما که گل اندود می کردند بالا آوردند و سقف ها را با شاخه های خرما پوشاندند. درها از چوب عرعر بود و بر آن حلقه و کوبه نبود، و با انگشت بر آن می زدند.

تختی که بر آن می خوابید از چوب ساختند و کف آن را با لیف خرما پوشاندند. این بود خانه و زندگی مردی که زبانش دلها را لرزاند. مردی که در پاسخ علی(ع) که از شیوه ی زندگیش پرسید در چند رنگ زیبا و شگفت، خود را برای کسانی که شیفته ی زیبایی های روح یک انسان بزرگ و زیبایند نقاشی کرد:

معرفت، اندوخته من است.

خرد، بنیاد مذهب من است.

دوستی، اساس کار من است.

شوق، مرکب رهوار من است.

یاد خدا، مونس دل من است.

اعتماد، گنجینه ی من است.

غم، رفیق من است.

دانش، سلاح من است.

شکیبایی، ردای من است.

رضا، غنیمت من است.

فقر، فخر من است.

پارسایی، پیشه من است.

یقین، توان من است.

راستی، شفیع من است.

پرستش، سرمایه کفایت من است.

کوشش، سرشت من است.

و نماز، شادی من است.