راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل
راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل

کاش می‌شد

کعبه از نگاه دوربین زائرین کاروان دانش آموزی 

وقتی بر می‌گردم و به عکس‌های یادگاری مکه و مدینه نگاه می‌کنم. وقتی به دمپایی‌های احرام و لبخندهای پنهان و اشک‌های جوشان و قامت راست و بی‌ادعای دوستان می‌اندیشم، بی‌اختیار اشک می‌ریزم.

سخت است! کاش می‌شد به عقب برگردم، و چشمانم در زیر بارش تند آفتاب مدینه و مسجد پیامبر(ص) تار می‌شد.

کاش می‌شد بر روی کوه احد می‌بودم و می‌دیدم و می‌گریستم.

کاش باز با نگاه به کعبه محو می‌شدم، کاش باز می‌ایستادم و بی‌اختیار اشک می‌ریختم و از ستون‌های مسجدالحرام رها نمی‌شدم.

کاش باز به طواف می‌رفتم و آنقدر با خدا حرف می‌زدم و برای رسیدن به او سعی می‌کردم که بدانم هیچم در رسیدن به او و اوست غنی در رحمت خویش به من.

کاش می‌شد که بمانم و همیشه در مکه و مدینه باشم.

کاش می‌شد که باز هم بیایم و به تماشای شب‌های مکه بنشینم و در مسجد پیامبر(ص) نماز اقامه کنم.

کاش می‌شد محل ولادت علی(ع) را با گریه‌هایم بشویم و همان جا بیاموزم گریستن را.

کاش می‌شد باز سر در داخل حجرالاسود کنم و شهادتین بگویم.

کاش می‌شد قرآن به دست به دور کعبه طواف کنم و از زمان غافل شوم.

کاش می‌شد عاشقانه پشت مقام نماز بخوانم و حمد و ثنای ذات اقدسش کنم.

کاش می‌شد بعد از هر طواف آب زمزم بنوشم و سیراب گردم از عشق به پروردگارم.

کاش می‌شد فریاد بزنم که خدایم دوستم دارد و مهمانم کرده است.

کاش می‌شد عارفانه‌ترین واژه‌ها را عاشقانه به تسبیحت گیرم.

کاش می‌شد دوباره دعوتم کنی به آنجا که دل را همان‌جا گرو گذاشته‌ام.

کاش دعوتم کنی باز...!

باز دعوتم کنی که این بار عاشقانه بیایم و بگریم و با تو که دوستم داری سخن بگویم، بگویم که به پاس دوست داشتنت من... من... دوستت دارم.

خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود

این بار می‌خواهیم از حضرت فاطمه(س) به نحوی دیگر سخن بگوییم. از او چه می‌دانیم؟!... مگر غیر این است که در توصیفش آن چه از خوبی می‌دانیم و آن چه واژه و دستور زبان فارسی اجازه می‌دهد، می‌توانیم بگوییم؟!... بانویی عفیف و پاکدامن، خوش سیرت و خوش سیما که به معنی واقعی کلمه نمونه بوده است. در بین همه انسان‌ها همواره افراد برجسته و فرزانه‌ای که الگو و راهبر دیگران هستند، وجود دارد. چه بسیار مردان مبارز و متعهدی که با پایداری در راه حق راهنما و اسوه مردان و زنان جامعه‌اند و چه بسیارند زنان پاکدامن و عفیفی که در شرایط حساس و سرنوشت ساز، از خطرها رهیده و در دام هوای نفس گرفتار نشده و برای زن و مرد الگو شده‌اند. ولی در بین تمامی زنان عالم با قاطعیت تمام باید گفت آنکه در طهارت و تقوا و فضایل و معارف و... نسبت به همه زنان عالم برتری دارد فاطمه زهرا(س) است.

حضرت فاطمه(س) ملاکی برای سنجش و ارزیابی همه جانبه بانوان و دوشیزگان است. قدرت روحی، شهامت بی نظیر، تفکر عالی، سجایای فوق‌العاده فاطمه همه و همه میزان و الگوست، عفت، تقوا، ایمان، اصالت، شرافت، شوهرداری، تربیت فرزندان، گذران حیات دوران جوانی، مبارزه، مرگ، جنبه‌های مادی و معنوی، فاطمه(س) همه و همه میزان و برای ما الگوست.

فاطمه(س) الگوست برای همه زنانی که از زمان او تا حال بوده‌اند و نیز برای همه کسانی که تا روز قیام واپسین خواهند آمد. البته برای زنانی که خواستار حفظ شرف انسانی و مدافع عفت و تقوا باشند و او در این جنبه‌ها الگویی تمام است. او الگوی یک زن با هدف است آن هم هدفی اصیل، که در سایه آن انسانیت انسان رشد می‌یابد و تقویت می‌شود و حیات خداپسندانه‌اش ریشه‌دار می‌گردد. او الگوی آزادی و آزاد منشی است. از هر چه که پلید و گناه است و از هر چه که مایه اسارت و بردگی است دور است.

نمونه‌ای که به دیگران می‌آموزد چگونه به جای پلیدی‌ها می‌توانند بزرگی و علو روح خود را نشان دهند و از این طریق به جلب و جذب دل‌ها پرداخته و در عین حال در مسیر خواسته‌های الهی باشند. او الگوست و به زنان آموخت که زنان هم می‌توانند در موارد لازم کار مردانه کنند، در عین اینکه دیدگان پاک و دور نگه دارنده، در عین اینکه عفت و اصالت خود را حفظ می‌نمایند و به احقاق حق بپردازند و به دفاع از ستمگرها قیام و اقدام نمایند. فاطمه در جنبه رهبری، درس دادن، الگوی عملی بودن، انتقال معارف اسلامی و فکری خود به زنان آنقدر کوشید که کار به خاموش شدن شعله‌های چراغ زندگی او رسید. او تا آخرین روزهای عمر از انجام این رسالت باز نایستاد. بزرگ بانوی اسلام با اینکه از جهت کمیت، عمر کوتاهی را گذرانید ولی از جهت کیفیت یک زندگی ثمربخش و آموزنده برای جهان و جامعه اسلامی مخصوصاً جامعه بانوان را داشت.

شخصیت فاطمه(س) فصلی است از کتاب رسالت الهی و مطالعه آن کوششی است در راه معرفت و شناخت روح اسلام و ذخیره‌ای است گرانقدر برای انسان معاصر در سراسر گیتی. امروزه اگر بانوان مسلمان بخواهند سعادت و کامیابی را در آغوش بگیرند شایسته است در همه مسائل اعم از فردی و خانوادگی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن طوری که دختر پیغمبر(ص) یعنی این بانوی نمونه و این سرچشمه فضیلت فکر می‌کرد، فکر کنند و اعمال و رفتار او را نصب العین خود قرار دهند تا هم خود از خودشبختی و سعادت بیشتری برخوردار گردند و هم به ایمان کامل برسند.

میقات

کاروان دانش آموزی استان اردبیل سال 1390   

و اکنون «موسم» است، هنگام در رسیده است، وعده دیدار نزدیک است، به میعاد برو، به میقات آی بازخوانده خداوند، لحظه دیدار است! موسم است. میقات است، با خدا دیدار کن!

میقات لحظه شروع نمایش و تو که آهنگ خدا کرده‌ای و اکنون به میقات آمده‌ای باید لباس عوض کنی، لباس! آنچه تو را، آدم بودن تو را، در خود پیچیده پوشیده، که لباس آدم را می‌پوشد، و چه دروغ بزرگی که آدم لباس می‌پوشد! آدم بودن آدم مخفی می‌شود. لباس یک فریب است. لباس نشانه است، حجاب است، نمود است، رمز است، عنوان و امتیاز است، رنگ، طرح و جنس آن، همه یعنی: «من»! لباس تشخص و تبعیض است، مرز و تفرقه است.

در میقات بریز! کفن بپوش! رنگ‌ها را بشوی، سپیده بپوش، به رنگ همه شو، از«من بودن» خویش به در آی، مردم شو. ذره‌ای شو، درآمیز با ذره‌ها،  قطره‌ای گم در دریا، «نه کسی باش که به میعاد آمده‌ای» «خسی شو که به میقات آمده‌ای»!

یک جامه بپوش، دو تکه! تکه‌ای بردوش و تکه‌ای برکمر، یک رنگ! سپید، بی‌دوخت، بی‌طرح، بی‌رنگ، بی‌هیچ نشانی، بی‌هیچ اشاره‌ای به اینکه «تو» یی، به اینکه «دیگری» نیستی جامه‌ای که درآغاز سفرت به سوی خدا می‌پوشی درآغاز سفرت به سوی خانه خدا بپوش.

اینجا میقات است بر سر راه کاروان‌هایی که از جهت‌های مختلف زمین آهنگ خانه دارند نقطه‌های معینی، نامش میقات! جامه‌ات را بکن! همه نشانه‌هایی را که «تو» را نشان می‌دهند بریز! در محشر خلق گم شو، هر چه را زندگی برتو بسته است و یادآور توست درغوغای قیامت خلق فراموش کن! همه را برخود حرام کن، احرام بپوش «تن» ها در میقات می‌میرند و همه «ما» می‌شوند. هرکس یک جامعه می‌شود چنانکه ابراهیم یک «امت» بود.

در آستانه ورودی، می‌خواهی آغاز کنی، پیش از هر چیز باید نیت کنی. نیت یعنی قصد عزم، عزم قلب انگیزش دل به سوی آنچه با خویش هماهنگش می‌یابد، نیاز، امر...

اکنون نیت کن، خود آگاه، آزاد و آشنا انتخاب کن، راه تازه را، سوی تازه را، کار تازه را، بودن تازه را و خود تازه را!

                                                                                                 مرحوم دکترشریعتی

آسمان...

 

راه بسی طولانی و ناهموار است و یافتن همراه دشوارتر می‌نماید. تو مرا به راه آوردی و خود چراغ این سرای‌گاه ظلمانی شدی، دست بر سرم نهادی و گام‌های وجودم را به سوی خویش خوب گرداندی. مقصد و مبدا تو هستی، و من تنها یک مسافر! یک مسافر، یک دوست و اسیر تردید! مانده ام که چرا هستم؟! هستم که بی تو راه پویم و بی تو نیست شوم؟

آشنای توام یا غریبی سرگشته و حیران؟ تو را می‌جویم یا در پی اثبات خویشم؟ زنده‌ام و یا مرده‌ای جاری؟! نمی‌دانم که در این گذران، ذره ذره می‌میرم و آرام آرام مرگ را تجربه می‌کنم، یا که مدام زنده می‌شوم و با تو جاودانه زندگی می‌کنم؟! نمی‌دانم آمده‌ام که بترسم و هرگز خطر نکنم و از ترس سیاه چاله‌های آسمان چشم به خاک دوزم؟!

آمده‌ام که بی هیچ اثر و تلاشی برای ماندن، آرام آرام بمیرم؟! آمده‌ام که از خواسته‌هایم به سرعت برق و به نفع باد بگذرم؟! آمده‌ام که بی‌رنگ‌تر از شیشه، شاهد آفتاب باشم و پشت به نور بنشینم؟! آمده‌ام  که هدفم را به دست قاصدک‌ها بسپرم و آرام آرام بمیرم؟! آمده‌ام که آرام آرام بمیرم؟؟!!! یا که آمده‌ام بمانم؟! نمی‌دانم از کجا آمده‌ام، از قلب خاک یا دل تو؟

از هر کجا و به هر دلیلی که هستم، نیامده‌ام که آسان بگذرم. نیامده‌ام که اسیر تردید و خویشتن بمانم و مدام چون مرغان بی‌پرواز، با ترس بر زمین قدم بردارم. نیامده‌ام که بی‌مقصود آواز سر دهم و در هوایت پریشان و حیران پرواز کنم. و نیز، نیامده‌ام که بی‌توجه به نور هستی بخشم و زیر سایه‌ی طوبای رحمتش، عصیان و ناسپاسی پیشه کنم.

آری! از نمک بنده پروریت خوب فهمیده‌ام که بی هدف نیاوردیم. خوب فهمیده‌ام که آمده‌ام تا خطر کنم، عاشق شوم، درد بکشم، خون رنگ شوم و دیده‌گانم را بر دوش خواستگاه تو نهم. دریا شوم، طوفان شوم، پر بگیرم و در آغوشت زنده شوم! که اگر جز این باشد انگار که هر لحظه آرام آرام می‌میرم... گوئی اصلا نبوده‌ام!

میخ‌های روی دیوار

پسر بچه‌ای بود که اخلاق خوبی نداشت، پدرش جعبه‌ای میخ را به او داد و گفت: هر بار که عصبانی می‌شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی. روز اول پسرک 37 میخ به دیوار کوبید طی چند هفته بعد، همان‌طورکه یاد می‌گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر می‌شد، او فهمید که کنترل عصبانیتش آسان‌تر از کوبیدن میخ‌ها به دیوار است این موضوع را به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می‌تواند عصبانیتش را کنترل کند، یکی از میخ‌ها را از دیوار بیرون آورد. روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ‌ها را از دیوار بیرون آورده است، پدر دست پسر بچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت: پسرم! تو کار خوبی انجام دادی، اما به سوراخ‌های دیوار نگاه کن، دیوار هرگز مثل گذشته‌اش نمی‌شود. وقتی تو در هنگام عصبانیت، حرف‌هایی می‌زنی، آن حرف‌ها هم چنین آثاری بر قلب طرف مقابلت بر جای می‌گذارند. تو می‌توانی چاقویی در دل انسان فرو کنی و آن را بیرون آوری و هزاران بار هم عذار خواهی کنی ولی فایده‌ای ندارد، آن زخم سرجایش است زخم زبان هنگام عصبانیت نیز به اندازه زخم چاقو دردناک است.

موافقید دقایقی به عصبانیت‌ها و زخم زبان‌هایی که در موقع عصبانیت در دل دوستان و اطرافیان‌مان ایجاد می‌کنیم بیندیشیم؟؟