راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل
راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل

چهل منزل حسینی 1: معرفت، عبادت و امامت

خَرَجَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ(ع) عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ عَزّوجَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیَعْرِفُوهُ، فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ، مَا سِوَاهُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طَاعَته.(علل الشرایع، ص 9)

حضرت امام حسین علیه السّلام در میان اصحاب خود فرمود: اصحاب من! خداوند مردم را آفرید تا او را بشناسند وقتى شناختند او را مى‏پرستند وقتى او را پرستیدند از پرستش دیگران دست می‌کشند.

مردى عرض کرد یا ابن رسول اللَّه پدر و مادرم فدایت معنى معرفت خدا چیست؟ فرمود: همان معرفت و شناخت اهل هر زمانى است، امام زمان خود را.

آفرینش انسان‌ها بر اساس فطرت توحیدی و با رهنمودهای وحی و انبیا و در سایه‌ی ادراک‌های عقلی، انسان را به شناخت پروردگار رهنمون می‌شود. اگر بشر ندای فطرت را بشنود و دعوت انبیا را گوش کند و بپذیرد و در زندگی عقل را راهنمای خویش قرار دهد، هم از «معرفت» برخوردار می‌شود، هم از «محبت خدا» و هم از «عبادت پروردگار». هر کس خداوند را بیشتر بشناسد، او را بیشتر می‌پرستد. این شناخت باید به مرحله قلبی و ایمانی برسد.

آن کس که ترا شناخت جان را چه کند؟

فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند؟         مولانا

باید طعم شیرین محبت و معرفت خدا را چشید، تا بتوان عارفانه و عاشقانه او را عبادت کرد.

مرحوم شیخ صدوق رحمت الله علیه بعد از نقل این روایت می‌گوید: اهل هر زمان باید بشناسند و بدانند که خدا ایشان را وانگذاشته و زمین را خالى از امام معصوم ننموده است، کسى که بپرستد خدائى را که حجت براى مردم قرار نداده او خداى واقعى را نپرستیده دیگرى را پرستش نموده است.

اباصالح المهدی(عج)

 

ولادت
ولادت حضرت مهدی صاحب الزمان(ع) در شب جمعه، نیمه شعبان سال 255یا 256 هجری بوده است. پس از اینکه دو قرن و اندی از هجرت پیامبر(ص) گذشت، و امامت به امام دهم حضرت هادی(ع) و امام یازدهم حضرت عسگری(ع) رسید، کم کم در بین فرمانروایان و دستگاه حکومت جبار، نگرانی هایی پدید آمد. علت آن اخبار و احادیثی بود که در آنها نقل شده بود: از امام حسن عسگری(ع) فرزندی تولد خواهد یافت که تخت و کاخ جباران و ستمگران را واژگون خواهد کرد و عدل و داد را جانشین ظلم و ستم ستمگران خواهد نمود. در احادیثی که به خصوص از پیغمبر(ص) رسیده بود، این مطلب زیاد گفته شده و به گوش زمامداران رسیده بود. در این زمان یعنی هنگام تولد حضرت مهدی(ع)، معتصم عباسی، هشتمین خلیفه عباسی، که حکومتش از سال 218هجری آغاز شد، سامرا، شهر نوساخته را مرکز حکومت عباسی قرار داد. این اندیشه-که ظهور مصلحی پایه های حکومت ستمکاران را متزلزل می نماید و باید از تولد نوزادان جلوگیری کرد، و حتی مادران بیگناه را کشت، و یا قابله هایی را پنهانی به خانه ها فرستاد تا از زنان باردار خبر دهند- در تاریخ نظایری دارد. در زمان حضرت ابراهیم(ع) نمرود چنین کرد. در زمان حضرت موسی(ع) فرعون نیز به همین روش عمل نمود. همواره ستمگران می خواهند مشعل حق را خاموش کنند، غافل از آنکه، خداوند نور خود را تمام و کامل می کند، اگر چه کافران و ستمگران نخواهند. در مورد نوزاد مبارک قدم حضرت امام حسن عسگری(ع) نیز داستان تاریخ به گونه ای شگفت انگیز و معجزه آسا تکرار شد. امام دهم بیست سال در شهر سامرا تحت نظر و مراقبت بود، و سپس امام یازدهم(ع) نیز در آنجا زیر نظر و نگهبانی حکومت به سر می برد. به هنگامی که ولادت، این اختر تابناک، حضرت مهدی(ع)، نزدیک گشت، و خطر او در نظر جباران قوت گرفت، در صدد بر آمدند تا از پدید آمدن این نوزاد جلوگیری کنند، و اگر پدید آمد و بدین جهان پای نهاد، او را از میان بردارند. بدین علت بود که چگونگی احوال مهدی، دوران حمل و سپس تولد او، همه و همه، از مردم نهان داشته می شد؛ جز چند تن معدود از نزدیکان، یا شاگردان و اصحاب خاص امام حسن عسگری(ع) کسی او را نمی دید. آنان نیز مهدی را گاه به گاه می دیدند، نه همیشه و به صورت عادی.

ادامه مطلب ...

از امام حسین(ع) بیشتر بدانیم

فضایل اخلاقی امام حسین(ع)

عبادت، سخاوت، ایثار، ‌شجاعت، صراحت، تواضع، ایثار، مهربانی، عفو و بخشش، احسان، احترام به معلم، آموزش غیرمستقیم، رعایت بزرگ‌ترها و قبول عذرخواهی دیگران از ویژگی‌های اخلاقی امام حسین(ع) است.

عبادت امام حسین(ع)

امــام حسین(ع) فرموده‌اند: مردمی که خدا را از روی رغبت عبادت می‌کنند و درخواست و حاجتی دارند این عبادت تاجران است. مردمی که از روی ترس عبادت می‌کنند، این عبادت بردگان است و کسانی که خدا را برای سپاسگزاری عبادت می‌کنند این عبادت آزادمردان است و این بهترین عبادتهاست.

در روایات آورده‌اند: عبادت، نماز و روزه، حج امام حسین(ع) بسیار بود. آن حضرت(ع) 25 بار به حج مشرّف شدند و در شب عاشورا به برادرش حضرت ابوالفضل(ع) فرمودند: از دشمن وقت بخواه! زیرا من نماز، دعا و تلاوت قرآن را دوست دارم. آن حضرت(ع) در ظهر عاشورا در مقابل لشکر دشمن نماز خواند و از حمله‌های پی‌درپی آنان نهراسید.

امام سجاد(ع) فرمودند: پدرم هر شب هزار رکعت نماز می‌خواندند. امام حسین(ع) وقتی وضو می‌گرفت، رنگش می‌پرید و پاهایش می‌لرزید و از حضرت سؤال کردند چرا؟ فرمودند: سزاوار است کسی که در برابر خداوند می‌ایستد، رنگش زرد شود و پاهایش بلرزد.

سخاوت امام حسین(ع)

حضرت امام حسین(ع) فرمودند: بهترین مال آن است که آبروی تو را حفظ کند و کسی که از تو حاجتی بخواهد، آبروی خود را با این درخواست ریخته است. پس تو با محروم نکردن او، آبروی خودت را حفظ کن.

شخص نیازمندی از بخشنده‌ترین افراد سؤال کرد، کریم‌ترین فرد کیست؟ مردم امام حسین(ع) را به او معرفی کردند. هنگامی که آن فرد وارد منزل امام حسین(ع) شد، حضرت(ع) مشغول نماز بود. آن شخص گفت: امروز آن کسی که به تو امید دارد و به حلقه‌ی در تو می‌زند، ناامید نمی‌شود. تو صاحب بخشش و کَرَم هستی و ما به شما اعتماد داریم و پدر تو فاسقان را کُشت.

امام حسین(ع) 4000 دِرهم به او بخشید. آن شخص وقتی هدیه امام(ع) را گرفت،‌ گریه کرد. امام حسین(ع) فرمودند: آیا بخشش من کم بود؟ او گفت: نه. گریه‌ام، برای آن است که این دست با بخشش چگونه زیر خاک می‌شود.

ایثار امام حسین(ع)

قرآن کریم می‌فرماید: به مقام نیکان نمی‌رسید؛ مگر چیزهایی که به آن علاقه دارید، انفاق کنید. امام حسین(ع) در روز عاشورا تمامی عزیزانش را در راه خدا تقدیم کردند.

آنکه پرچمداری اسلام را با خون خرید

تا به پا گشت و عَلَم شد پرچم توحید از او

دولت حق دولت خاصّ حسین‌بن علی است

دولتی کز مکرمت دولت بسی زایید از او

منبع: بحارالانوار جلد 45ـ44ـ43، نهج‌البلاغه و قرآن

به نقل: از روزنامه اطلاعات

سخنان گهربار از سالار شهیدان

از ترس خداوند گریه‌کردن، آتش جهّنم را دور می‌کند.

اگر برای نعمت‌های گذشته‌ی خود شکرگزار باشی، خداوند نعمت‌های جدیدی به تو می‌دهد.

شایسته است، انسان مؤمن وقتی کسی را دید که گناه می‌کند، او را از کارهای زشت نهی کند.

از ستم‌ کردن بر کسی که غیر از خداوند یار و یاوری ندارد، بپرهیز.

آنچه را طاقت نداری، به عهده مگیر.

هرگاه از تدبیر و چاره‌اندیشی بازماندی، گره‌گشای کار تو، مدارا کردن است.

دانا کسی است که راست‌گو باشد.

راست‌‌گویی نشانه‌ی عزّت و دروغ‌گویی نشانه‌ی ذلّت آدمی است.

آن کسی که بخشش تو را بپذیرد، تو را در جوانمردی کمک کرده است.

بخیل، کسی است که از سلام کردن بخل ورزد.

کسی که اندوه و گرفتاری مؤمنی را برطرف کند، خداوند اندوه و گرفتاری دنیا و آخرت را از او برطرف می‌کند.

از فرهنگ سخنان امام حسین(ع) به نقل از روزنامه اطلاعات

حسین وارث آدم

شب عاشورا بود، عاشورای سال ۴۹؛ گفتم بروم به مجلس روضه‌ای، که صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. منصرف شدم. اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود و خانه یکپارچه سکوت و درد، چه می‌توانستم کرد؟ از خودم توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم، اما چگونه می‌توانستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟

نامه‌ام را که به دوستم نوشته بودم– دوستی که هرگاه روزگار عاجزم می‌کرد و رنج به نالیدنم وا می‌داشت، به پناه او می‌رفتم– برگرفتم، گفتم در این تنهایی درد و این شب سوگ، بنشینم و با خود سوگواری کنم، مگر نمی‌شود تنها عزاداری کرد؟ نشستم و روضه‌ای برای دل خویش نوشتم، آنچه را در نامه‌ی او برای خود نوشته بودم و تصور غربت و رنج خودم بود، تصحیح کردم تا تصویر غربت و رنج حسین گردد.

… پیش چشمم را پرده‌ای از خون پوشیده است. در میان هیاهوی مکرر و خاطره انگیز دجله و فرات، این دو خصم خویشاوندی که هفت هزار سال، گام به گام با تاریخ همسفرند، غریو و غوغای تازه‌ای برپا است؛ صحرای سوزانی را می‌نگرم، با آسمانی به رنگ شرم، و خورشیدی کبود و گدازان، و هوایی آتش ریز، و دریای رملی که افق در افق گسترده است، و جویباری کف آلود از خون تازهای که می‌جوشد و گام به گام، همسفر فرات زلال است.

می‌ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می‌نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپا داشته است و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه‌ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره‌زاری بی‌حاصل و شن‌ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال«خصومت جاری» و …

می‌ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می‌نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپا داشته است. ترسان و مرتعش از هیجان، نگاهم را بر روی چکمه‌ها و دامن ردایش بالا می‌برم: اینک دو دست فرو افتاده‌اش، دستی بر شمشیری که به نشانه شکست انسان، فرو می‌افتد، اما پنجه‌های خشمگینش، با تعصبی بی‌حاصل می‌کوشد، تا هنوز هم نگاهش دارد… جای انگشتان خونین بر قبضه شمشیری که دیگر…

… افتاد! و دست دیگرش، همچنان بلاتکلیف.

نگاهم را بالاتر می‌کشانم: از روزنه‌های زره خون بیرون می‌زند و بخار غلیظی که خورشید صحرا می‌مکد تا هر روز، صبح و شام، به انسان نشان دهد و جهان را خبر کند.

نگاهم را بالاتر می‌کشانم: گردنی که، همچون قله حرا، از کوهی روییده و ضربات بی‌امان همه تاریخ بر آن فرود آمده است. به سختی هولناکی کوفته و مجروح است، اما خم نشده است. نگاهم را از رشته‌های خونی که بر آن جاری است باز هم بالاتر می‌کشانم:  ناگهان چتری از دود و بخار! همچون توده انبوه خاکستری که از یک انفجار در فضا می‌ماند و… دیگر هیچ!

پنجه‌ای قلبم را وحشیانه در مشت می‌فشرد، دندان‌هایی به غیظ در جگرم فرو می‌رود، دود داغ و سوزنده‌ای از اعماق درونم بر سرم بالا می‌آید و چشمانم را می‌سوزاند، شرم و شکنجه سخت آزارم می‌دهد، که: «هستم»، که «زندگی می‌کنم».

این همه «بیچاره بودن» و بار «بودن» این همه سنگین! اشک امانم نمی‌دهد؛ نمی‌توانم ببینم. پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است. در برابرم، همه چیز در ابهامی ‌از خون و خاکستر می‌لرزد، اما همچنان با انتظاری از عشق و شرم، خیره می‌نگرم؛ شبحی را در قلب این ابر و دود باز می‌یابم، طرح گنگ و نامشخص یک چهره خاموش، چهره پرومته، رب‌النوعی اساطیری که اکنون حقیقت یافته است. هیجان و اشتیاق چشمانم را خشک می‌کند. غبار ابهام تیره‌ای که در موج اشک من می‌لرزد، کنارتر می‌رود. روشن‌تر می‌شود و خطوط چهره خواناتر.

چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی ‌رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت می‌کند. سیمایی که … چه بگویم؟

مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوی داده است. و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه‌ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه‌ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره‌زاری بی‌حاصل و شن‌ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و…

در پیرامونش، جز اجساد گرمی که در خون خویش خفته‌اند، کسی از او دفاع نمی‌کند. همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج، از موج خون، در صحرا، قامت کشیده و همچنان، بر رهگذر تاریخ ایستاده است.

نه باز می‌گردد،

که: به کجا؟

نه پیش می‌رود،

که: چگونه؟

نه می‌جنگد،

که: با چه؟

نه سخن می‌گوید،

که: با که؟

و نه می‌نشیند،

که: هرگز!

ایستاده است و تمامی ‌جهادش اینکه… نیفتد

همچون سندانی در زیر ضربه‌های دشمن و دوست، در زیر چکش تمامی ‌خداوندان سه گانه زمین(خسرو و دهگان و موبد، زور و زر و تزویر، سیاست و اقتصاد و مذهب)، در طول تاریخ، از آدم تا… خودش! به سیمای شگفتش دوباره چشم می‌دوزم، در نگاه این بنده خویش می‌نگرد، خاموش و آشنا؛ با نگاهی که جز غم نیست. همچنان ساکت می‌ماند.

نمی‌توانم تحمل کنم؛ سنگین است؛ تمامی‌«بودن»م را در خود می‌شکند و خرد می‌کند. می‌گریزم. اما می‌ترسم تنها بمانم، تنها با خودم، تحمل خویش نیز سخت شرم آور و شکنجه آمیز است. به کوچه می‌گریزم، تا در سیاهی جمعیت گم شوم. در هیاهوی شهر، صدای سرزنش خویش را نشنوم.

خلق بسیاری انبوه شده‌اند و شهر، آشفته و پرخروش می‌گرید، عربده‌ها و ضجه‌ها و عَلم و عَماری و «صلیب جریده» و تیغ و زنجیری که دیوانه‌وار بر سر و روی و پشت و پهلوی خود می‌زنند، و مردانی با رداهای بلند و... .

عمامه پیغمبر بر سر و... آه!... باز همان چهره‌های تکراری تاریخ! غمگین و سیاه‌پوش، همه جا پیشاپیش خلایق!

تنها و آواره به هر سو می‌دوم، گوشه آستین این را می‌گیرم، دامن ردای او را می‌چسبم، می‌پرسم، با تمام نیاز می‌پرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟ چه کرده است؟ چه کشیده است؟ به من بگویید: نامش چیست؟

هیچ کس پاسخم را نمی‌گوید!

پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است...

قیام حسینى

یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامى تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند و براى این که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت کند، مصمم شد براى نامداران و شخصیت‌هاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور، نامه‌اى به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که براى من از حسین(ع) بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان.

حاکم این خبر را به امام حسین(ع) رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین(ع) چنین فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید. آن گاه که افرادى چون یزید،(شرابخوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمی‌کند) بر مسند حکومت اسلامى بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند(زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام، اسلام را از بین می‌برند).

امام حسین(ع) می‌دانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است، اگر در مدینه بماند به قتلش می‌رسانند، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفى از مدینه به سوى مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه، همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید، در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت، و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان ازامام حسین(ع) که در مکه به سر می‌برد دعوت کردند تا به سوى آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام(ع) مسلم بن عقیل، پسر عموى خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفى را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه‌اى روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نایب امام(ع) با او بیعت کردند، و مسلم هم نامه‌اى به امام حسین(ع) نگاشت و حرکت فورى امام(ع) را لازم گزارش داد. هر چند امام حسین(ع) کوفیان را به خوبى می‌شناخت، و بی‌وفایى و بی‌دینیشان را در زمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می‌دانست به گفته‌ها و بیعتشان با مسلم نمی‌توان اعتماد کرد، و لیکن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوى کوفه حرکت کند با این حال تا هشتم ذیحجه، یعنى روزى که همه مردم مکه عازم رفتن به منى بودند و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام می‌خواست خود را به مکه برساند، آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزى با اهل بیت و یاران خود، از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت، یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده، بلکه علیه او قیام کرده است.

یزید که حرکت مسلم را به سوى کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود، ابن زیاد را(که از پلیدترین یاران یزید و از کثیف‌ترین طرفداران حکومت بنى امیه بود) به کوفه فرستاد. ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید و ارعاب، آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت، و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت، و پس از جنگى دلاورانه و شگفت، با شجاعت شهید شد(سلام خدا بر او باد). و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی‌ایمان کوفه را علیه امام حسین(ع) برانگیخت، و کار به جایى رسید که عده‌اى از همان کسانى که براى امام(ع) دعوتنامه نوشته بودند، سلاح جنگ به دست گرفتند و منتظر ماندند تا امام حسین(ع) از راه برسد و به قتلش برسانند.

امام حسین(ع) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد، و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزید، و در طول راه مکه به کربلا، تا هنگام شهادت، گاهى به اشاره، گاهى به صراحت، اعلان می‌داشت که: مقصود من از حرکت، رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى یزید و برپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است و جز حمایت قرآن و زنده‌داشتن دین محمدى هدفى ندارم و این مأموریتى بود که خداوند به او واگذار نموده بود، حتى اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیرى خانواده‌اش اتمام پذیرد.

رسول گرامى(ص) و امیرمؤمنان(ع) و حسن بن على(ع) پیشوایان پیشین اسلام، شهادت امام حسین(ع) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین(ع) رسول گرانمایه اسلام(ص) شهادتش را تذکر داده بود و خود امام حسین(ع) به علم امامت می‌دانست که آخر این سفر به شهادتش می‌انجامد، ولى او کسى نبود که در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد، یا از اسارت خانواده‌اش واهمه‌اى به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا و شهادت را سعادت می‌پنداشت، سلام ابدى خدا بر او باد.

خبر شهادت حسین(ع) در کربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته، از رسول الله(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن بن على(ع) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدین سان حرکت امام حسین(ع) با آن درگیری‌ها و ناراحتی‌ها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشدید کرد. به ویژه که خود در طول راه می‌فرمود: من کان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا، هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بیاید. و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد که حضرت را از این سفر منصرف سازند، غافل از این که فرزند على بن ابى طالب(ع) امام و جانشین پیامبر، از دیگران به وظیفه خویش آگاه‌تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد کشید.

بارى امام حسین(ع) با همه این افکار و نظریه‌ها که اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد، و کوچکترین خللى در تصمیمش راه نیافت. سرانجام  رفت، و شهادت را دریافت. نه خود تنها، بلکه با اصحاب و فرزندان که هر یک ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و کشته شدند، و خون‌هایشان شن‌هاى گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید(باقیمانده بسترهاى گناه آلود خاندان امیه) جانشین رسول خدا نیست، و اساساً اسلام از بنى‌امیه و بنى‌امیه از اسلام جداست. راستى هرگز اندیشیده‌اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین(ع) به وقوع نمی‌پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر(ص) می‌دانستند، و آن‌گاه اخبار دربار یزید و شهوت رانی‌هاى او و عمالش را می‌شنیدند، چقدر از اسلام متنفر می‌شدند، زیرا اسلامى که خلیفه پیغمبرش یزید باشد، به راستى نیز تنفرآور است... و خاندان پاک حضرت امام حسین(ع) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت را به گوش مردم برسانند و شنیدیم و خواندیم که در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبت بار یزید، همواره و همه جا دهان گشودند و فریاد زدند، و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتکار جیره خواران بنى‌امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگباز و شرابخوار است، هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریکه‌اى که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست. سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تکمیل کرد، طوفانى در جان‌ها برانگیختند، چنان‌که نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت.

نگرشى ژرف می‌خواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پر نتیجه دست یافت. از همان اوان شهادت امام تاکنون، دوستان و شیعیانش، و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج می‌گذارند، همه ساله سالروز به خون غلتیدنش را، سالروز قیام و شهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم می‌شمارند، و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز می‌دارند. پیشوایان معصوم ما، هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاص داشتند. غیر از این که خود به زیارت مرقدش می‌شتافتند و عزایش را بر پا می‌داشتند، در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار، گفتارهاى متعددى ایراد فرموده‌اند:

ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد(ع) رسیدم، فرمود اشعاری در سوگوارى حسین براى ما بخوان. وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست، من می‌خواندم و آن عزیز می‌گریست، چندان‌که صداى گریه از خانه برخاست. بعد از آن‌که اشعار را تمام کردم، امام(ع) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین(ع) مطالبى بیان فرمود. نیز از آن جناب است که فرمود: گریستن و بی‌تابى کردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على، که ثواب و جزایى گرانمایه دارد.

باقرالعلوم، امام پنجم(ع) به محمد بن مسلم که یکى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد حسین بروند، زیرا بر هر شخص با ایمانى که به امامت ما معترف است، زیارت قبر اباعبدالله لازم می‌باشد.

امام صادق(ع) می‌فرماید: ان زیارة الحسین علیه السلام افضل ما یکون من الاعمال: همانا زیارت حسین(ع) از هر عمل پسندیده‌اى ارزش و فضیلتش بیشتر است، زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیمی است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می‌دهد و گویى روح را به سوى ملکوت خوبی‌ها و پاکدامنی‌ها و فداکاری‌ها پرواز می‌دهد. هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على(ع)، و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیارى والا دارد، لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارت‌ها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد، بلکه همه این تظاهرات، فلسفه دیندارى، فداکارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزد می‌نماید، و هدف هم جز این نیست، و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست می‌باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم، هدف مقدس حسینى به فراموشى می‌گراید.

امام حسین(ع) در زمان معاویه

چون امام حسن(سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و وصیت حسن بن على(ع) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین(ع) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گردید. امام حسین(ع) می‌دید که معاویه با اتکا به قدرت، بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده، سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است و از این حکومت پوشالى مخرب به سختى رنج می‌برد، ولى نمی‌توانست دستى فراز آورد و قدرتى فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامى پایین بکشد، چنانچه برادرش امام حسن(ع) نیز وضعى مشابه او داشت.

امام حسین(ع) می‌دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد، پیش از هر جنبش و حرکت مفیدى به قتلش می‌رسانند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پیشه ساخت که اگر بر می‌خاست، پیش از اقدام ،به دسیسه کشته می‌شد، از این کشته شدن هیچ نتیجه اى گرفته نمی‌شد. بنابراین تا معاویه زنده بود، چون برادر زیست و علم مخالفت‌هاى بزرگ نیفراخت، جز آن که گاهى محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می‌گرفت و مردم را به آینده نزدیک امیدوار می‌ساخت که اقدام مؤثرى خواهد نمود.

در تمام طول مدتى که معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید، بیعت می‌گرفت، حسین(ع) به شدت با او مخالفت کرد، و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامه‌اى کوبنده براى او نوشت، معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید، به او اصرارى نکرد و امام(ع) همچنین بود و ماند تا معاویه مرد.

امام حسین(ع) با برادر

پس از شهادت حضرت على(ع)، به فرموده رسول خدا(ص) و وصیت امیرالمؤمنین(ع) امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على(ع)، فرزند بزرگ امیرالمؤمنین(ع)، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن(ع) گوش فرا دهند. امام حسین(ع) که دست پرورده وحى محمدى و ولایت علوى بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ، امام حسن(ع) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتی‌ها را تحمل نماید، امام حسین(ع) شریک رنج‌هاى برادر بود و چون می‌دانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است، هرگز اعتراض به برادر نداشت. حتى یک روز که معاویه، در حضور امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دهان آلوده‌اش را به بدگویى نسبت به امام حسن(ع) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان(ع) گشود، امام حسین(ع) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاویه بشکند و سزاى ناهنجاریش را به کنارش بگذارد، ولى امام حسن(ع) او را به سکوت و خاموشى فراخواند، امام حسین(ع) پذیرا شد و به جایش بازگشت، آن گاه امام حسن(ع) خود به پاسخ معاویه برآمد، و با بیانى رسا و کوبنده خاموشش ساخت.

امام حسین(ع) با پدر

شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد، و آن گاه که رسول خدا(ص) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت، مدت سى سال با پدر زیست. پدرى که جز به انصاف حکم نکرد، و جز به طهارت و بندگى نگذرانید، جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت. پدرى که در زمان حکومتش لحظه‌اى او را آرام نگذاشتند، همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...

در تمام این مدت، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد، و در چند سالى که حضرت على(ع) متصدى خلافت ظاهرى شد، حضرت حسین(ع) در راه پیشبرد اهداف اسلامى، مانند یک سرباز فداکار، همچون برادر بزرگوارش می‌کوشید، و در جنگ‌هاى جمل، صفین و نهروان شرکت داشت.

به این ترتیب، از پدرش امیرالمؤمنین(ع) و دین خدا حمایت کرد و حتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می کرد. در زمان حکومت عمر، امام حسین(ع) وارد مسجد شد، خلیفه دوم را بر منبر رسول الله(ص) مشاهده کرد که سخن می‌گفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبر پدرم فرود آى...

امام حسین(ع) و پیامبر(ص)

از ولادت حسین بن على(ع) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله(ص) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفى که پیامبر راستین اسلام(ص) درباره حسین(ع) ابراز می‌داشت، به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند. سلمان فارسى می‌گوید: دیدم که رسول خدا(ص) حسین(ع) را بر زانوى خویش نهاده او را می‌بوسید و می‌فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجت‌هاى خدایى که نُه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان(امام زمان عج) می‌باشد.

انس بن مالک روایت می‌کند: وقتى از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست می‌دارى، فرمود: حسن و حسین را، بارها رسول گرامى حسن(ع) و حسین(ع) را به سینه می فشرد و آنان را می بویید و می‌بوسید .ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است، در عین حال اعتراف می‌کند که: رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانه‌هاى خویش نشانده بود و به سوى ما می‌آمد، وقتى به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است. عالی‌ترین، صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملکوتى بین پیامبر و حسین را می‌توان در این جمله رسول گرامى اسلام(ص) خواند که فرمود: حسین از من و من از حسینم.