قدم در حریم دوست نهادن و در محاذات عرش خداوندی به گردش در آمدن، گذشته از اینکه روح و روان آدمی را جلا میدهد، خود نعمتی است از نعمتهای قابل ستایش و بر بنده است در این عبودیت بر خود ببالد که توانسته است به چنان عظمت و روح بلندی راه یابد که پای در آن حرم بیبدیل نهد و در سلک سالکان معبود بیمنتها در آید. روح زمانی به اوج میرسد که پردهها کنار رود «وَتَخرق أبْصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» هویدا گردد و بُعد مسافت به قرب حبلالورید مبدّل شود و در پایان، فنای عبد زائر در مولای مزور را به دنبال داشته باشد.
نیل به این قلّه، نسبی است و ره یافتگان، به اندازه توان و فعالیت خویش بدان راه مییابند. از ره توشههای این راه که میتواند کمک شایانی در راه رسیدن به این نقطه وصل بنماید، «دعا» است. به گفته بعضی اهل عرفان، دعا واسطه اسم اعظم، معراج نفس، وسیله قرب الیاللّه، حیات روح، توشه سالکان حرم کبریای لایزال و شعار عاشقان قبله جمال و دثار عارفان کعبه ذیالجلال است.
دعا، یادِ دوست در دل راندن و نام او به زبان آوردن و در خلوت با او جشن گرفتن و در وحدت با او نجوا ساختن و شیرین زبانی کردن است و بالأخره به فرموده اولیای دین، مغزِ تمامی عبادتها است؛ دعایی که رهروانِ این طریق به سالکان آموختند و راه را بر آنان آسان و هموار کردند(که در جای خود سپاسی در خور تحسین به آستان آن معلمان بشریت را میطلبد).
آنان، هم خواستن را آموختند و هم چگونه خواستن را و بر ما است که طریق سلوک بیاموزیم و آنگونه که تعلیم یافتهایم بهکار گیریم(ره چنان رو که رهروان رفتند) چرا که، «چه خواستن» و «چگونه خواستن» از ارکان رسیدن به هدف است و به گفته اهل معرفت، رهپویانِ این راه برای رسیدن به نقطه مطلوب، بدون راه دان، راه به جایی نمیبرند که خود راه دانان نیز از طریق وحی بدان راه یافته و در سبیل آن قدم نهادهاند و اگر وحی و دانش آموختگان طریق وحی نبودند شاید هرگز بشریت نمیتوانست دریچهای به آن نقطه مطلوب بگشاید. ما نیز به عنوان یکی از این قافله، عزم بر این نهادهایم که از همین آبش خور جرعهای نوشیده، صفای روح و جلای باطنی پیدا کنیم، لذا قافله سالاران را پیش قراول خود قرار داده بدانان اقتدا میکنیم.
جلال آل احمد از زمره نویسندگانی بود که برای ایجاد سبک تازه ای در ادبیات داستانی فارسی تلاش های فراوانی کرد و به جایی رسید که نثرش به نوشته های کلاسیک فارسی پهلو زد. جلال آل احمد در جاده نویسندگی دارای سبک خاصی است که او را از دیگران متمایز ساخته و با صراحت بیانی که دارد معروفیتش را در میان نسل جوان کشورش بیشتر کرده است. آنچه می خوانید بریدهای از سفرنامه او به مکه در سال 1343 ش. با نام خسی در میقات است.
شنبه 9 فروردین، مکه:
چهار و نیم صبح مکه بودیم. دیشب هشت و نیم از مدینه راه افتادیم. ماشین یک اتوبوس بود که سقفش را برداشته بودند. لباس احرام را از مدینه پوشیده بودیم. و مراسم مسجد و بعد سوار شدن و آمدن و آمدن. سقف آسمان بر سر و ستارهها چه پایین، و آسمان عجب نزدیک. و من هیچ شبی چنان بیدار نبودهام و چنان هشیار به هیچی زیر سقف آن آسمان و آن ابدیت، هر چه شعر که از برداشتم خواندم- به زمزمهای برای خویش- و هر چه دقیقتر که توانستم در خود نگریستم تا سپیده دمید. و دیدم که تنها «خسی» است و به «میقات» آمده است و نه «کسی» و به «میعادی». و دیدم که «وقت» ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان. و «میقات» در هر لحظهای. و هر جا. و تنها با خویش. چرا که «میعاد» جای دیدار تست با دیگری. اما «میقات» زمان همان دیدار است و تنها با «خویشتن». و دانستم که آن زندیق دیگر میهنهای یا بسطامی چه خوش گفت وقتی به آن زائر خانه خدا در دروازه نیشابور گفت که کیسههای پول را بگذار و به دور من طواف کن و برگرد. و دیدم که سفر وسیله دیگری است برای خود را شناختن. این که «خود» را در آزمایشگاه اقلیمهای مختلف به ابزار واقعهها و برخوردها سنجیدن و حدودش را به دست آوردن که چه تنگ است و چه حقیر است و چه پوچ و هیچ.
همان روز در بیت الحرام:
این طور که پیداست تا سال دیگر خود کعبه را هم از بتون خواهند کرد. نه تنها «مسعا»ی میان «صفا» و «مروه» الان بدل شده است به یک راهرو عظیم و دو طبقه سیمانی، بلکه دور تا دور خانه دارند از نو یک شبستان چهار گوش و دو طبقه میسازند تا شبستان قبلی دوره عثمانی را خراب کنند. الان یک طرف شبستان قبلی را برداشتهاند. آن طرفی که «مسعا» است.
لابد تا یکی دو سال دیگر اضلاع دیگر را هم خراب خواهند کرد. درست است که پاگرد «مطاف» دور خانه گسترده خواهد شد و جماعت بزرگتری سه چهار برابر جماعت فعلی دور حرم طواف خواهد توانست کردن؛ اما تمام حرف بر سر این تختههای سیمان است که روی پایههای بتونی میچسبانند و ده برو بالا، این سنگ خارای نجیب و زیبا دم دست افتاده. و آن وقت مدام سیمان و قالب سیمانی.
و این مکه از بیتالمقدس کوهپایهتر است. شهر، سنگی سنگی. و عجیب خارایی! و عرب جاهلیت حق داشته که «خانه را با مجسمه انباشته بوده». بیت الحرام در گودی میان کوهها، در ته آبرفـــت آنها، نشسته. و آب زمزم نوعی ذخیره آب باران، که از این کوههای خارا سرازیر میشود و در آن آبرفت جمع میشود. و خیابان های پست و بلند. و معمولاً به تبع درهها. و خانهها در دو طرف، بر سینه کوه بالا رفته و هر گوشهای انشعاب دیگری در کوه. یعنی محله دیگری و کوچه دیگری. و خیابان های نئون پوشیده، و نیمه آسمان خراشهای سیمانی و رنگارنگ کنار خیابان ها؛ و رنگ آمیزی تند در و پنجرههای نو؛ و سبز چمنی و سرخ جگری و این قبیل... و سخت دهاتی. و بدجوری شهرها را از ریخت انداخته. و دور خیابانها پر از نئون. و گلدسته عظیم خانه خدا هم، و خود خانه خدا هم. وقتی خدا می خواهد که بر گوشهای در بساط این زمین خانهای داشته باشد، باید بداند که آن زمین روزگاری به دست حکومت سعودی خواهد افتاد و به اجبار صدور نفت در و دیوارش پر از نئون خواهد شد. بحث در این نیست که چراغ موشی جای نئون بگذارند. بلکه در این است که چرا نباید برای چنان عظمتی، نوع خاصی و شکل خاصی، با طرحی خاص از لامپ، به همان کمپانیها سفارش بدهند. و آخر تشخصی! و نه این که حتی خانه خدا یک مصرف کننده عادی پنسیلوانا! این هست یعنی عوالم غیب را به منافع کمپانیها آلودن ...
صلا، صلای عشق است و کاروان کاروانی که ما را به سوی ملکوت می برد. همه چیز، بوی تجلّی می دهد. و لحظهها سرشار از نور و کرامتاند. وقت آن رسیده است که با همه چیز و همه کس وداع کنیم و تنها به یک چیز و یک کس بیندیشیم. اکنون هنگام آن است که بر اعتماد خویش به عالم غیب بیفزاییم و خدا را بر این حقیقت شاهد بگیریم که ما همه بنده اوییم و به سوی او باز خواهیم گشت.
گویی آسمان در یک قدمی ماست و ما می خواهیم پروازی عاشقانه را آغاز کنیم پروازی که تاکنون آن را تجربه نکردهایم و تازه می خواهیم به سمت و سویی برویم که جز به خدا و پیامبر و خاندان او ختم نمی شود.
با تمام وجود احساس می کنیم از خود خالی و از خدا لبریز شدهایم. احساس می کنیم که دیگر آن آدم قبلی نیستیم و می خواهیم به ابدیت بپیوندیم، به نور، به پاکی، به عشق، بهصفا و خلاصه به هر چه که خوبی است و ما تا کنون از آن غافل بودهایم.
سفر حج تنها یک سفر زیارتی نیست. این سفر، سفر تمرین پرواز از خاک تا افلاک است. پای نهادن در این سرزمین به منزله پای نهادن در حریم پیامبران بزرگ و اولیای خداست. این سرزمین یاد آور خاطراتی جاودانه است که تاریخ در صندوقچه ذهن و ضمیر خود پنهان کرده است. در این سر زمین بود که ابراهیم فرزند خود را تا مرز قربانی کردن پیش برد و از آزمایش خداوند سر بلند بیرون آمد و همینجا بود که اسماعیل از همه آنچه که می خواست چشم پوشید و در برابر شمشیر قضای الهی لباس رضا بر تن کرد.
سرزمین عربستان مهد تمدن اسلام و جایگاه تبلور پاکترین احساسات و نایابترین ارزش های انسانی است. از آن روی که علی علیهالسلام با آن شکوهش در این سرزمین و در آغوش خانه کعبه زاده شد و بالید موجب عظمت و افتخار اسلام شد. و آنگاه که خداوند دردانهای همچون زهرای اطهر را به پیامبر عطا کرد، چشم هستی از درخشش نور سیمای او خیره ماند و به واسطه او دوازده نور عالمتاب در شب چراغ آفرینش روشن شد.
نخستین مرحله این سفر وداع با خویش و خویشاوندان است که اگر از خویش وداع نکنی وداع با خویشاوندان بی فایده است و اگر نتوانسته باشی از آنچه که تا کنون به آنها دل بسته بودی دل بکنی، نخواهی توانست خود را بر جای نهی و به خدا برسی . همچنانکه گفتهاند:
بهطواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادنـــــد که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی |
آری در هم شکستن دیوارههای عقل و پای نهادن در حریم عشق، کاری دشوار است. اما اگر می خواهی به مقصود برسی راهی جز این در پیش نیست.
براستی چه رویداد شگفتی است حضور در میقات و دست دادن با ابراهیم، دیدار با اسماعیل، نگاه به کعبه، استلام حجر الأسود و بوسه بر آستان الهی !
لبیک گویان از راه رسیدن و گِرد خانه خدا گردیدن یعنی چه؟ یعنی اینکه خدایا! من تنها بله قربان گوی تو هستم و تنها از تو می ترسم و تنها تو را می پرستم؛ همچنانکه در نماز هر روز و هر شب زمزمه می کنیم که: إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ.
تلاطم امواج حاجیان بر گرداگرد کعبه تداعی زیباترین نوع پرستش و دوست داشتن خداست، مگر نه آن است که آدمی دوست داشتن را باید به نوعی ابراز کند، پس این خود نوعی ابراز دوست داشتن کسی است که سالها به دنبال او بودهای و اکنون او را یافتهای چون خودت را یافتهای .
اکنون لحظهها شتابان ما را به سوی منزلگاه عشق می برند. «و همه ذرّات وجودمان متبلور شده است» دیگر بهانهای برای ماندن نیست و باید هر چه زودتر به آنهایی پیوست که به دوست پیوستهاند. پس اگر بمانیم برای همیشه می مانیم و فیض حضور را در نمی یابیم.
منبع: ماهنامه نسیم کانون الزهرا گرمی
«کعبه» نخستین خانه ای است که به امر خداوند برای هدایت مردم بنا شده است.
کعبه، خانه مقدسی است که به دست توانای رسولان الهی ابراهیم و اسماعیل(علیها السلام) بنا گردیده.
کعبه همان خانه مقدسی است که خدای جهان، ابراهیم و اسماعیل(علیها السلام) را به تطهیر از مشرکان مامور نموده.
کعبه، همان کانون مقدسی است که خداوند متعال آن را مایه قیام قرار داده است.
کعبه، خانه ای است که ابراهیم(علیه السلام) به امر خدای متعال ماموریت یافت که بندگان را به سوی این خانه فرا خواند.
«حج» یکی از ارکان اساسی اسلام است و روح و جوهره بنیادین آن، شناخت و معرفت خداوند است.
هدف از حج این است که هر یک از بندگان خدا، در صورت داشتن استطاعت یک بار در طول زندگی به انجام آن توفیق یابند و با اعمال و مناسک و شعایر گوناگون، عبودیت و بندگی خود را به اثبات رسانند و بکوشند تا ظاهر و باطن خود را با صبغه ابراهیم(علیه السلام) آراسته و با آیین حنیف وی پیوند دهند.
حج، راهی است که بندگان به سوی خدا می پویند، آخرین منزل قرب است که می توانند در این زندگی دنیوی بدان راه یابند. حج، تنها این نیست که ما به دیار حرم برویم و باز گردیم، بلکه حقیقت حج، برخورداری از آثار و دستاوردهایی است که حج به خاطر آن واجب گردیده است.
حج، ترک دیار و هجرت به سوی یار است، مقام وصل است که با تصفیه جان و رنج تن و بذل مال می توان بدان رسید. قرآن از این رو مناسک حج را «شعائر» نامیده و حج گزار این شعائر را به صورت رمز از آن طلایه داران توحید، تقلید می کند.
حج وسیله تقرب به خدا و پناهگاه معنوی برای انسان هاست، زیرا آدمی با فریاد «لبیک، اللهم لبیک» زمزمه عاشقانه و شورانگیزی از عمق روح و روان خود، سر می دهد و دردهای درون خود را با خدای مهربان، در میان می گذارد.
شایان توجه است که هیچ عبادتی خشک و بی روح نیست، بلکه در هر عملی از اعمال حج نکته ها و معارف فراوانی وجود دارد که هدف اصلی حج را تشکیل می دهند.
در مناسک حج، اسرار دقیقی نهفته است که حجاج محترم باید به اسرار این فریضه مهم الهی توجه کنند.
منبع: کانون الزهرا گرمی، انجمن راهیان حج