راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل
راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل

مسافر خانه ی خدا

... واینک تویی تنها و رها، مسافر خانه ی خدا، در گرمای عطش، چون پیکری سپرده به آب ها، تسلیم و مطیع، انبوه عزیزان و پاره های وجود را پشت سر نهاده و رو به سوی آن وسعت بی واژه که تو را می خواند. اینک تو پای در راه سفر آورده ای با کوله باری سنگین از نبایدها و امیدی روشن به بخششی بزرگ. و اینک خداحافظ ای پدر، مادر، خواهر، برادر، فرزند، ای تمام دلبستگی ها، وابستگی ها و ریشه ها، خاک را پشت سر بگذار، آسمان تو را به نام می خواند. و کیست که دلبرده ی چنین سفری نباشد؟ کیست که از خدا و خاک، را برگزیند؟ و از خانه ی خدا، آشیان تنگ و تاریک خود را؟ فصل، فصلِ گریستن است؛ واژگون گریستن، قدم هایت را در آسمان بکار و ریشه هایت را به خاک بسپار تا روزی سر سبزانه سر برآیند ...

و سپیدپوشان، همچون از خواب مرگ برخاستگان، سر در گریبان و ترسان و همچنان از خود رها، رهای رها. صدای خدا در آسمان می پیچد: الله اکبر... الله اکبر... و هنوزچشم ها باور ندارند آنچه را که می بینند. پیشانی بر خاک نهاده و دل از خاک بر گرفته، خسته، آشفته و بی قرار «لحظه ی دیدار نزدیک است... باز من دیوانه ام مستم... باز می لرزد دلم دستم... باز گویی در جهان دیگر هستم...».

گام ها لرزان برداشته می شوند. مناره های مسجد الحرام دیده می شوند. هراس و شرم حضور چشم ها را بی نور می کند. باید نبینی هر آنچه را که تاکنون دیده ای تا بتوانی حقیقت را چون خورشید فروزان تاب آوری. همین جاست. همین است: یک مکعب ساده ی سیاه پوش و باران سیل آسا می بارد. طوفان در راه است. سبک ها را با خود خواهد برد و کیست که هنوز سنگین مانده باشد؟

اینجا وادی بیم و امید است، خوف و رجا، یأس و رحمت، اینجا آواز پر جبرائیل را به نرمی می توان شنید زیر غرفه ی بلند آسمان. اینجا زمین با آسمان پیوند خورده است. و تو باقی مانده ی تنت را از کوهی بالا می کشانی که محمد تمام روحش را از بلندای آن به پرواز در آورده بود... کوه تمام می شود، در ایمن ترین غارهای جهان قرار می گیری، به نیایش می ایستی، تنت کوچکتر و کوچکتر می شود و جانت بزرگتر و بزرگتر. بی وزن می شوی، هیچ می شوی و به هستی می رسی. مبارکت باشد. تو متولد شده ای...

و اینک چون کودکی هستی به عصمتِ تمام. ذرّه ذرّه ی کائنات همچون روزگار کودکیت پیش چشمان پر اشتیاقت جان و روح می گیرند. همه می رقصند، زمین، آسمان، ستارگان، با نوای الرحمن می رقصند. «فبأیّ آلاء ربکّما تکذّبان؟؟!» و کدام یک از شما دوباره زاده شدگان، دیگر بار گناه خواهد کرد؟ و ایمان باز یافته را پای آب و نان گم خواهدکرد؟ کدام یک از شما، دیگر بار، از آسمان چشم برگرفته به خاک خواهد چسبید و یقین باز یافته را باز خواهد نهاد؟ کدام یک؟

خداوندا، یاری مان کن تا همیشه و همچنان سپید و سپید پوش باقی بمانیم، تا یادمان نرود که تو با مایی و در ما. دستمان را بگیر که دیگر بار به بازهای زیستـن خو نگیریـم، که قبله ات را پشت سر نگذاریم. که ...

... و حکایت این مجموعه امّا، ترجمان پاک احساس نوباوگان استان اردبیل است که در قالب «انشای حج» گرد آمده است. نوجوانانی پاک سرشت که جویای حقیقت مطلقند و در آرزوی زیارت خدا و خانواده اش. باشد که کلمه کلمه ی کلامشان یقین مان بیفزاید و گامی چند به آبی های دور دست نزدیکترمان سازد.

آمین یا ربّ العالمین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد