راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل
راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل

انشانویسی حج- پریسا قانع مقدم از ناحیه 2 اردبیل

بنام خداوندی که حج را واجب کرده است

من در کلاس اول راهنمایی درس می خوانم. از وقتی که دبیر محترمان خانم رضایی از ما خواست تا درباره ی برداشت خود از معنای حج انشایی بنویسیم، بقیه ی درسهایم را رها کرده و دنبال معنی و مفهوم حج می گردم. راستش اگر به جای معنی حج از نماز و روزه انشا می گفتند، بهتر می نوشتم چون آنها را انجام داده ام ولی حج فقط حس عجیبی در دلم ایجاد می کند که اصلاً نمی شناسمش.

حج= یعنی زیارت کعبه، خانه ی خدا که در شهر مکه و کشور عربستان واقع شده است و کسی را که به حج رفته است حاجی می گویند.

اگر دروغ نگفته باشم قبلاً وقتی کسی از حاجی صحبت می کرد پیرمردی عصبانی را با ریش سفید در نظرم مجسم می کردم که همیشه عصایی در دست دارد و با دست دیگرش تسبیح سیاه بزرگی را می چرخاند و صلوات می فرستد و اصلاً خندیدن بلد نیست و شب و روز نماز می خواند، روزه می گیرد وهمیشه سرش را از ته می تراشد.

به همین جهت درسال گذشته وقتی که نوبت حج تمتع پدر و مادرم رسید خیلی ناراحت شدم چون پدرم را به آن شکلی که در بالا درباره ی حاجی گفتم می دیدم. و یا مادرم را قد خمیده ای که همیشه لباس سیاه به تن می کند و کارش شب و روز گریه کردن است تصور می کردم و ناراحت بودم، فکر می کردم دیگر آنها مثل گذشته با من مهربان نخواهند بود.

هر روز که می گذشت پدر و مادرم بیشتر تدارک سفرحج را می دیدند تا این که کاروان آنها کلاس آموزشی حج گذاشت. یک جمعه هم آقای سلیمان جاه مدیر کل حج و زیارت استان اردبیل تشریف آوردند و برای ما سخنرانی کردند و با صحبت های خود حاجی ها را تشویق کردند که به بینوایان بیشتر کمک کنند. یک روز هم به همراه رییس کاروان و روحانی و همه ی حاجی ها به مرکز معلولیــن ذهنــی رفتیــم، مسافرهای مکه آنها را می بوسیدند و کمک های نقدی خود را تحویل می دادند حتی مادرم و چند خانم دیگر النگوهای خود را درآورده و به آنها بخشیدند. دیگر آن حاجی قدیمی که در نظرم بود رنگ می باخت. همه ی حاجی ها همانند پدرم جوان و خندان بودند و بیشترشان رانندگی می کردند درحالی که بابا بزرگ های من که هر دو حاجی هستند نمی توانند در ماشین را باز کنند. کم کم موقع حج رسید. چون کلاس های آنها روزهای جمعه تشکیل می شد من نیز همراه مادرم با آنها به کلاس می رفتم. جلسه اول دلهره داشتم و از ترس گوشه ی چادر مادرم را چسبیده بودم ولی وقتی که آقای رسولی روحانی کاروان شروع به صحبت کرد کم کم ترسم ریخت، خنــدان و مهربان حرف می زد و از خوبــی های حج سخن می گفت. می گفت: خداوند حج را واحب کرده است تا مسلمانانی که توانایی مالی دارند از هر طرف دنیا در مکه جمع شوند و با یکدیگر همفکری و همدردی کنند، به دیگران کمک کنند، فرزندان خود را دوست داشته باشند و خیلی چیزهای دیگر ... بعد کارهایی را که حاجی ها باید در حج انجام دهند و معنی آنها را شرح می داد.

علاقه ی من به این کلاس روز به روز بیشترمی شد و منتظر جمعه ها می ماندم تا به همراه پدر و مادر خود در این کلاس شرکت کنم، و چون مادرم کم سواد بود دفتری را با خود می بردم و گفته های آنها را یاداشت نموده و در خانه با مادرم تمرین می کردیم.

پدر و مادرم چه کارهای خیری که نکردند و چه مهمانی های قشنگی که ندادند و بعد به سوی مکه رفتند. من هم تصمیم گرفتم این یک ماه را دندان روی جگر بگذارم ودوری آنها را تحمل کنم.

بعد از رفتن آنها با جدییت درس خواندم و با معدل بیست قبول شدم وقتی که آنها  برگشتند برایم هدیه های گوناگون آوردند آنها مهربان تر، دوست داشتنی تر، و مومن تر از قبل شده بودند و من فهمیدم که حج هم یکی از عبادت های واجب خداوند است که انسان را کامل می کند.

نظرات 1 + ارسال نظر
فامیل پریسا خانوم 17 فروردین 1392 ساعت 23:13

آففرین پریسا خانم افتخار ما هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد