راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل
راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل

انشانویسی حج- زهرا حلیم از پارس آباد

احساسات طرز فکر انسانی که به حج رفته با کسانی که نرفته اند فاصله ی زیادی دارد زیرا او از دیدگاهی دیگر به کعبه و خدایش می نگرد و آنهایی که نرفته اند از جهاتی دیگر. شاید گفته هایم مبهم باشند نمی دانم زیرا من خود نیز از کسانی هستم که کعبه را فقط در رسانه ها دیده ام، کاش فرجی باشد و ما نیز به درگاه خدای خویش نایل شویم.

کسی که چند ماهی است از سفر حج برگشته روزی که به یاد کعبه می افتد چشمانش را می بندد و خود را در راه می بیند انگار که دلش خالی است دلی که پر بوده است از همه کس و همه چیز و حالا خالی از آنها دریغ از ذره ای، او دیگر فهمیده که غرض اصلی از خلقت انسان شناخت خداوند و رسیدن به محبت و انس با اوست. او دیگر می تواند خود را از شهوات طبیعی دور کند و از لذت های دنیوی باز دارد. او دانسته و فهمیده که دل بستن به امور دنیوی دیگر چیزی نیست و باید در راه خدا بود، فقط برای او گام برداشت، او دانسته که حج این امور را به او القا کرده است. او در حج با پرتاب سنگ ریزه ها توانسته کمال بندگی را به صاحب و مولایش نشان بدهد.

بنده ایم و پیشه ی ما بندگی ست                  بندگان را با سبــب ها کار نیســت

به یاد می آورد کعبه و اطرافش را، جایی که درست منزل ابراهیم بوده و در همان جا نیز وحی نازل می شده است و ملائکه از ابتدا تا حال در آنجا در حال پرواز هستند. او در حین انجام مناسک حج حق اذیت هیچ حیوان و کندن درخت و گیاهی را نداشته و کاملاً این را می داند که از آن روز به بعد دست به انجام این کارها نمی زند. انسان های خوب و با ایمان را به یاد می آورد که با دیدن آنها پیامبر جلوی چشمانش نقش می بست. وقت حج به گناهانی که کرده بود می اندیشید و توبه می کرد احساس عجیبی به او دست داده بود احساس سبکی می کرد طوری تصور می کرد که انگار دیگر از این سفر بر نخواهد گشت او دیگر آماده ی آخرت بود با توشه ی اعمال خویش. اما لباس احرام لباسی که بیشتر از هر لباسی برایش با ارزش تر و با اهمیت تر بود، این لباس برای او یادآور زمانی است که او را به کفن خواهند پیچید و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد. در ذهن خویش مجسم می کند ندای الهی را، به یاد نفخ صــور و بیرون آمدن مردم از قبور می افتد و احساس نزدیکی بیشتر به خدا می کند. او به خاطر می آورد که هنگام ذبح قربانی احساس می کرده بر شیطان و نفس اماره اش پیروز شده و حلقوم های هوا و هوس و طمع را قطع کرده و از عذاب الهی فارغ شده است. دست خود را بر موهای خویش می کشد موهایی که تازه رشد می کنند یاد موهایی که زده شدند می افتد موهایی که با تراشیدن آنها همه ی عیوب ظاهری و باطنی را از خود تراشید و با جسم و روحی پاک وارد کعبه شد وارد حرم خدا، خانه ی خدا، خدایی که او را فراخوانده بود و دوستش داشت.

او جلال و عظمت و قدرت خداوند را به یکباره جلوی دیدگانش می بیند. شکوهی که بی همتاست و محال ممکن است که مختص غیرخدایی باشد. عشق به خداوند و تنها معبود از او آدمی دیگر ساخته حالتی که هیچگاه در زندگیش این احساس را نداشته انگار در آسمان است در حال پرواز و صعود به بهترین حالات و درجات(در اوج بودن، باخدا بودن) در آن حال، او نظاره گر این عظمت بود، عظمتی که او را فرا می خواند تا فقط برای خدا باشد. و فقط برای او زینت کند به مردم فخر و خود نمایی نکند و مغرور نباشد.

 وقتی خود را در مقابل پروردگارش دید فهمید که چیزی نیست کسی با آن همه ابهت و بزرگی و دریغ از ذره ای غرور و کبر. یاد جمله ای از علی(ع) می افتد که:«انسان را با فخر و مباهات چه مناسب است که خلقتش از نطفه و پایان عمرش لاشه ی بدبویی است»

او هنگامی که چنگ در دامن خانه ی کعبه زد ناگهان نگاهش به حجرالاسود می افتد او آن را دست خدا می داند و احساس می کند که دست در دامن خدا آویخته و طلب مغفرت و امان می کند می فهمد که واقعاً گناهکار است و به جز عفو و کرم او راه به جایی ندارد پس دستانش را که گویا به درگاه خدا زنجیر شده بودند از دامن او جدا نکرد تا زمانی که احساس کرد بخشیده شده است.

او از سفرش یاد گرفته بود که همه ی کارهایش را به خدا واگذار کند و در همه ی امورات اش به او توکل کند و بر هر قضا و قدری که خدا برای او تعیین کند سر تسلیم فرود آورد و دیگر دنیا را به فال فراموشی بگیرد و با آن وداع کند و هیچگاه حقوق کسی را ضایع نکند به مجالسی که در آنها غفلت از خدا عیان است نرود. به دوستان و نزدیکان و جوانی و مال خویش اعتماد نکند زیرا این اعتماد آینده اش را از او می گیرد و آخرتش را تباه می سازد، یاد می گیرد با همه مهربان باشد، خشم خویش را فرو برد و هیچگاه عبادت خدا را به دست فراموشی نسپارد، زیرا این عبادت دیگر جزئی از وجود او شده ذره ای در درون او. او همان روز باطن و ظاهرش را صاف کرد او از آن روز به بعد باید همیشه در عهد و محبت خود ثابت قدم باشد تا روز قیامت. به این دانسته دست یافته که حق تعالی حج را واجب نکرده و آن را به خود نسبت نداده جز به خاطر اشاره کردن به مرگ و حشر و قیامت. او دانسته هایش را فقط مدیون حج است او با حج خدایی شدن را آموخته و بدان رسیده است.

به یاد آوردن کعبه، عرفات، حجرالاسود و درگاه خداوند برایش لذتی دیگر داده، لذتی که تمام زندگی اش را زیر و رو کرده است او دیگر منتظر واقعی آقا است. احساس با آقا بودن و در پشت او به مبارزه با منافقان پرداختن برایش دیگر دست یافتنی است چشمانش را باز می کند و خود را در اوج می بیند. حالا دیگر او از خوشحالــی در پوست خود نمی گنجد. شادیی که کمتر کسی به آن دست می یابد او واقعاً به آرامش درونی دست یافته است. امیدوارم من نیز به این شادی وآرامش برسم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد