می چرخم
بر گردِ مهربانی تو
چون هاله ای، شناور و سیّال
می گردم;
آنجاست بی گمان
آنجا که ردّ پای تو ابراهیم!
چون شطی از ستاره و فانوس
خط می کشید
بر چشم های تیره شیطان
باید که سنگ ها بنویسند:
پیشانیِ شکسته شیطان را
باید که سنگ ها بنویسند:
آن دست های گرم اراده
تردید را چگونه به خاک انداخت
فریاد
از عمق ناامیدی شیطان
برخاست
آری هنوز ردّ ستبر اراده ات
برجاست
و آن طرف فرود محمّد(ص)
از کوه- وحی-:
باران جاودانه رحمت
بر جان خرد و خسته خاک
موسیقی ای شگفت از افلاک
لختی دگر
می بینم:
آنک علی
آن کوه عزم
بر شانه های سبز محمّد
بت های مسخ را به زمین انداخت
و لهجه سپید بلال
بر آسمان مکّه طنین انداخت
دیگر زبان قاصر من
در نقطه چین ممتد این بهت
در لکنت اوفتاد
در خویش چرخ زدم
دیدم که از تمامی عمر
این دل به پیشگاهِ تو تنها
روی سیاه و کوه گناه آورد
اینجا، از فرط شرم
باید فقط به گریه پناه آورد