و اکنون «موسم» است، هنگام در رسیده است، وعده دیدار نزدیک است، به میعاد برو، به میقات آی بازخوانده خداوند، لحظه دیدار است! موسم است. میقات است، با خدا دیدار کن!
میقات لحظه شروع نمایش و تو که آهنگ خدا کردهای و اکنون به میقات آمدهای باید لباس عوض کنی، لباس! آنچه تو را، آدم بودن تو را، در خود پیچیده پوشیده، که لباس آدم را میپوشد، و چه دروغ بزرگی که آدم لباس میپوشد! آدم بودن آدم مخفی میشود. لباس یک فریب است. لباس نشانه است، حجاب است، نمود است، رمز است، عنوان و امتیاز است، رنگ، طرح و جنس آن، همه یعنی: «من»! لباس تشخص و تبعیض است، مرز و تفرقه است.
در میقات بریز! کفن بپوش! رنگها را بشوی، سپیده بپوش، به رنگ همه شو، از«من بودن» خویش به در آی، مردم شو. ذرهای شو، درآمیز با ذرهها، قطرهای گم در دریا، «نه کسی باش که به میعاد آمدهای» «خسی شو که به میقات آمدهای»!
یک جامه بپوش، دو تکه! تکهای بردوش و تکهای برکمر، یک رنگ! سپید، بیدوخت، بیطرح، بیرنگ، بیهیچ نشانی، بیهیچ اشارهای به اینکه «تو» یی، به اینکه «دیگری» نیستی جامهای که درآغاز سفرت به سوی خدا میپوشی درآغاز سفرت به سوی خانه خدا بپوش.
اینجا میقات است بر سر راه کاروانهایی که از جهتهای مختلف زمین آهنگ خانه دارند نقطههای معینی، نامش میقات! جامهات را بکن! همه نشانههایی را که «تو» را نشان میدهند بریز! در محشر خلق گم شو، هر چه را زندگی برتو بسته است و یادآور توست درغوغای قیامت خلق فراموش کن! همه را برخود حرام کن، احرام بپوش «تن» ها در میقات میمیرند و همه «ما» میشوند. هرکس یک جامعه میشود چنانکه ابراهیم یک «امت» بود.
در آستانه ورودی، میخواهی آغاز کنی، پیش از هر چیز باید نیت کنی. نیت یعنی قصد عزم، عزم قلب انگیزش دل به سوی آنچه با خویش هماهنگش مییابد، نیاز، امر...
اکنون نیت کن، خود آگاه، آزاد و آشنا انتخاب کن، راه تازه را، سوی تازه را، کار تازه را، بودن تازه را و خود تازه را!
مرحوم دکترشریعتی
جزوه آشنایی با اماکن زیارتی مکه مکرمه(فرمت PDF) نوشته آقای اصغر قائدان با کلیک در اینجا قابل دریافت می باشد.
راه بسی طولانی و ناهموار است و یافتن همراه دشوارتر مینماید. تو مرا به راه آوردی و خود چراغ این سرایگاه ظلمانی شدی، دست بر سرم نهادی و گامهای وجودم را به سوی خویش خوب گرداندی. مقصد و مبدا تو هستی، و من تنها یک مسافر! یک مسافر، یک دوست و اسیر تردید! مانده ام که چرا هستم؟! هستم که بی تو راه پویم و بی تو نیست شوم؟
آشنای توام یا غریبی سرگشته و حیران؟ تو را میجویم یا در پی اثبات خویشم؟ زندهام و یا مردهای جاری؟! نمیدانم که در این گذران، ذره ذره میمیرم و آرام آرام مرگ را تجربه میکنم، یا که مدام زنده میشوم و با تو جاودانه زندگی میکنم؟! نمیدانم آمدهام که بترسم و هرگز خطر نکنم و از ترس سیاه چالههای آسمان چشم به خاک دوزم؟!
آمدهام که بی هیچ اثر و تلاشی برای ماندن، آرام آرام بمیرم؟! آمدهام که از خواستههایم به سرعت برق و به نفع باد بگذرم؟! آمدهام که بیرنگتر از شیشه، شاهد آفتاب باشم و پشت به نور بنشینم؟! آمدهام که هدفم را به دست قاصدکها بسپرم و آرام آرام بمیرم؟! آمدهام که آرام آرام بمیرم؟؟!!! یا که آمدهام بمانم؟! نمیدانم از کجا آمدهام، از قلب خاک یا دل تو؟
از هر کجا و به هر دلیلی که هستم، نیامدهام که آسان بگذرم. نیامدهام که اسیر تردید و خویشتن بمانم و مدام چون مرغان بیپرواز، با ترس بر زمین قدم بردارم. نیامدهام که بیمقصود آواز سر دهم و در هوایت پریشان و حیران پرواز کنم. و نیز، نیامدهام که بیتوجه به نور هستی بخشم و زیر سایهی طوبای رحمتش، عصیان و ناسپاسی پیشه کنم.
آری! از نمک بنده پروریت خوب فهمیدهام که بی هدف نیاوردیم. خوب فهمیدهام که آمدهام تا خطر کنم، عاشق شوم، درد بکشم، خون رنگ شوم و دیدهگانم را بر دوش خواستگاه تو نهم. دریا شوم، طوفان شوم، پر بگیرم و در آغوشت زنده شوم! که اگر جز این باشد انگار که هر لحظه آرام آرام میمیرم... گوئی اصلا نبودهام!
در آن روزگار که عصر بیان و سخن بود، قرآن در قالبی بس زیبا، دلربا و فصیح عرضه شد. علی(ع) در مقام فصیحترین و بلیغ ترین سخنگوی زمان، به ترسیم و تصویر شگفتی ها و زیبایی های این کتاب آسمانی پرداخت و در توصیف قرآن، زیباترین و شگفتترین واژهها و الفاظ را به کار گرفت. او در جایگاه مفسری بیبدیل و نگهبان راستین معارف قرآن، به تبیین و توصیف چگونگیهای کتاب خدا پرداخت و قرآن، این برنامه ی هدایت انسان ها را به خوبی معرفی کرد، تا قرآن مداران و جستجوگران حقایق الهی، کتاب آسمانی خود را بشناسند و قدر و ارزش آن را بدانند و در معضلات و مشکلات فکری، به این ملجا بزرگ و نجاتبخش پناه برند. اوصافی که حضرت از کتاب خدا برمیشمارد، در نهایت فصاحت و زیبایی و بسی دلپذیر و خواندنی است. آنچه که علی(ع) در توصیف جایگاه قرآن بیان داشتهاند و تبیین و تفسیری که از ابعاد کتاب آسمانی به دست دادهاند؛ فراتر از آن است که در این سطور بگنجد. «تنها در نهجالبلاغه آن حضرت 96 بار کلمه ی قرآن، کتاب الله، کتاب ربکم و امثال آن تکرار شده است». در این قسمت در جستجوی اوصاف و ویژگی های کتاب خدا، چشم جان را با کلمات گهربار و فصیح حضرتش شستشو میدهیم.
تلفیق زیبایی و ژرفای در قرآن
خداوند فرماید در قرآن بیان هر چیزی است و یاد آور شده است که بعض قرآن، گواه بعض دیگر است و اختلافی در آن نیست و فرمود: «اگر از سوی خدای یکتا نیامده بود، در آن اختلاف فراوان مییافتند» ظاهر قرآن زیباست، باطن آن ژرف ناپیداست. عجایب آن سپری نگردد، غرایب آن پایان نرسد و تاریکی ها جز بدان زدوده نشود. استاد محمد تقی جعفری در شرح فرمایشات حضرت امیر، ویژگی هایی را که حضرت از قرآن، برشمردهاند، اینگونه بیان میدارد:
1- عدم تناقض در آیات قرآن: با اینکه قرآن در دوران پرتلاطم و مملو از رویدادهای ضد و نقیض زندگی پیامبر(ص) نازل شده است، ولی لحن آیات و سبک و محتوای آنها به هیچ وجه مختلف و متضاد نیست و موضوعات مختلف بدون هیچ گونه تناقضی شرح داده شده است.
2- نفوذ شگفتانگیز معانی آیات قرآن در تمام سطوح روان آدمی: مفردات و ترکیب آیههای قرآن در درجهای از فصاحت و زیبایی است که موجب بروز جذبه ی روانی مافوق شعر میگردد.
3- عمق معانی قرآن: منظور از این بیان(باطن عمیق)، دشوار بودن و غیر قابل فهم بودن آیات نیست بلکه بدین معناست که قرآن، همه ی مسائل نهائی مربوط به انسان و جهان را در آیاتی که کلمات و جملات آن ساده و زیباست، مطرح مینماید.
4- استمرار و جاودانگی مفاهیم قرآن: قرآن، فوق تغییرات و دگرگونی ها قرار دارد. آیات قرآن بیان کننده ی ثابتها در صحنه ی جهان هستی و قلمرو انسانی است. پدیدههایی که قرآن برای شناسایی انسان و رابطه ی او با خدا و دیگر انسان ها مطرح کرده است، هرگز تغییر نمیکند.
ادامه مطلب ...
ولادت
ولادت حضرت مهدی صاحب الزمان(ع) در شب جمعه، نیمه شعبان سال 255یا 256 هجری بوده است. پس از اینکه دو قرن و اندی از هجرت پیامبر(ص) گذشت، و امامت به امام دهم حضرت هادی(ع) و امام یازدهم حضرت عسگری(ع) رسید، کم کم در بین فرمانروایان و دستگاه حکومت جبار، نگرانی هایی پدید آمد. علت آن اخبار و احادیثی بود که در آنها نقل شده بود: از امام حسن عسگری(ع) فرزندی تولد خواهد یافت که تخت و کاخ جباران و ستمگران را واژگون خواهد کرد و عدل و داد را جانشین ظلم و ستم ستمگران خواهد نمود. در احادیثی که به خصوص از پیغمبر(ص) رسیده بود، این مطلب زیاد گفته شده و به گوش زمامداران رسیده بود. در این زمان یعنی هنگام تولد حضرت مهدی(ع)، معتصم عباسی، هشتمین خلیفه عباسی، که حکومتش از سال 218هجری آغاز شد، سامرا، شهر نوساخته را مرکز حکومت عباسی قرار داد. این اندیشه-که ظهور مصلحی پایه های حکومت ستمکاران را متزلزل می نماید و باید از تولد نوزادان جلوگیری کرد، و حتی مادران بیگناه را کشت، و یا قابله هایی را پنهانی به خانه ها فرستاد تا از زنان باردار خبر دهند- در تاریخ نظایری دارد. در زمان حضرت ابراهیم(ع) نمرود چنین کرد. در زمان حضرت موسی(ع) فرعون نیز به همین روش عمل نمود. همواره ستمگران می خواهند مشعل حق را خاموش کنند، غافل از آنکه، خداوند نور خود را تمام و کامل می کند، اگر چه کافران و ستمگران نخواهند. در مورد نوزاد مبارک قدم حضرت امام حسن عسگری(ع) نیز داستان تاریخ به گونه ای شگفت انگیز و معجزه آسا تکرار شد. امام دهم بیست سال در شهر سامرا تحت نظر و مراقبت بود، و سپس امام یازدهم(ع) نیز در آنجا زیر نظر و نگهبانی حکومت به سر می برد. به هنگامی که ولادت، این اختر تابناک، حضرت مهدی(ع)، نزدیک گشت، و خطر او در نظر جباران قوت گرفت، در صدد بر آمدند تا از پدید آمدن این نوزاد جلوگیری کنند، و اگر پدید آمد و بدین جهان پای نهاد، او را از میان بردارند. بدین علت بود که چگونگی احوال مهدی، دوران حمل و سپس تولد او، همه و همه، از مردم نهان داشته می شد؛ جز چند تن معدود از نزدیکان، یا شاگردان و اصحاب خاص امام حسن عسگری(ع) کسی او را نمی دید. آنان نیز مهدی را گاه به گاه می دیدند، نه همیشه و به صورت عادی.
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَلابَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ
خدایا از تو امان خواهم در آن روزى که سود ندهد کسى را نه مال و نه فرزندان مگر آن کس که دلى پاک به نزد خدا آورد
وَاَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتِنىِ اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً
و از تو امان خواهم در آن روزى که بگزد شخص ستمکار هر دو دست خود را و گوید اى کاش گرفته بودم با پیامبر راهى
وَاَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَالاَْقْدامِ
و از تو امان خواهم در روزى که شناخته شوند جنایتکاران به سیما و رخساره شان و بگیرندشان به پیشانیها و قدمها
وَاَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا یَجْزى والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ
و از تو امان خواهم در آن روزى که کیفر نبیند پدرى بجاى فرزندش و نه فرزندى کیفر شود بجاى پدرش براستى وعده خدا حق است
وَاَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظّالِمینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوَّءُ الدّارِ
و از تو امان خواهم در آن روزى که سود ندهد ستمکاران را عذرخواهیشان و بر ایشان است لعنت و ایشان را است بدى آن سراى
وَاَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَالاَْمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ
و از تو امان خواهم در روزى که مالک نیست کسى براى کسى دیگر چیزى را و کار در آن روز بدست خدا است
وَاَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ اَخیهِ وَاُمِّهِ وَاَبیهِ وَصاحِبَتِهِ وَبَنیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَاءْنٌ یُغْنیهِ
و از تو امان خواهم در آن روزى که بگریزد انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش براى هرکس از ایشان در آن روز کارى است که (فقط) بدان پردازد
وَاَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدى مِنْ عَذابِ یَوْمَئِذٍ بِبَنیهِ وَصاحِبَتِهِ وَاَخیهِ وَفَصیلَتِهِ الَّتى تُؤْویهِ
وَمَنْ فِى الاَْرْضِ جَمیعاً ثُمَّ یُنْجیهِ کَلاّ اِنَّها لَظى نَزّاعَةً لِلشَّوى
و از تو امان خواهم در آن روزى که شخص جنایتکار دوست دارد که فدا دهد از عذاب آن روز پسرانش و همسرش و برادرش
و خویشاوندانش که او را در پناه گیرند و هر که در زمین هست یکسره که بلکه او را نجات دهد، هرگز که جهنم آتشى است سوزان که پوست از سر بکند
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمَوْلى وَاَ نَا الْعَبْدُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلا الْمَوْلى
مولاى من ... تویى سرور و منم بنده و آیا رحم کند بر بنده جز سرور او؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمالِکُ وَاَ نَا الْمَمْلُوکُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمَمْلُوکَ اِلا الْمالِکُ
مولاى من اى مولاى من ، تویى مالک و منم مملوک و آیا رحم کند بر مملوک جز مالک؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَزیزُ وَاَ نَا الذَّلیلُ وَهَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلا الْعَزیزُ
مولاى من اى مولایم تویى عزتمند و منم خوار و ذلیل و آیا رحم کند بر شخص خوار جز عزیز؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْخالِقُ وَاَ نَا الْمَخْلُوقُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ اِلا الْخالِقُ
مولاى من اى مولاى من تویى آفریدگار و منم آفریده و آیا رحم کند بر آفریده جز آفریدگار؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَظیمُ وَاَ نَا الْحَقیرُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْحَقیرَ اِلا الْعَظیمُ
مولاى من اى مولاى من تویى بزرگ و منم ناچیز و آیا رحم کند بر ناچیز جز بزرگ؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَاَ نَا الضَّعیفُ وَهَلْ یَرْحَمُ الضَّعیفَ اِلا الْقَوِىُّ
مولاى من اى مولاى من تویى نیرومند و منم ناتوان و آیا رحم کند بر ناتوان جز نیرومند؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْغَنِىُّ وَاَ نَا الْفَقیرُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْفَقیرَ اِلا الْغَنِىُّ
مولاى من اى مولاى من تویى بى نیاز و منم نیازمند و آیا رحم کند بر نیازمند جز بى نیاز؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمُعْطى وَاَنَا السّاَّئِلُ وَهَلْ یَرْحَمُ السّاَّئِلَ اِلا الْمُعْطى
مولاى من اى مولاى من تویى عطابخش و منم سائل و آیا رحم کند بر سائل جز عطاکننده؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْحَىُّ وَاَ نَا الْمَیِّتُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمَیِّتَ اِلا الْحَىُّ
مولاى من اى مولاى من تویى زنده و منم مرده و آیا رحم کند مرده را جز زنده؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْباقى وَاَ نَا الْفانى وَ هَلْ یَرْحَمُ الْفانىَ اِلا الْباقى
مولاى من اى مولاى من تویى باقى و منم فانى و آیا رحم کند بر فانى جز خداى باقى؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الدّاَّئِمُ وَاَ نَا الزّاَّئِلُ وَهَلْ یَرْحَمُ الزّآئِلَ اِلا الدَّّائِمُ
مولاى من اى مولاى من تویى همیشگى و منم زوال پذیر و آیا رحم کند بر زوال پذیر جز خداى همیشگى؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الرّازِقُ وَاَ نَا الْمَرْزُوقُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمَرْزُوقَ اِلا الرّازِقُ
مولاى من اى مولاى من تویى روزى ده و منم روزى خور و آیا رحم کند روزى خور را جز روزى ده؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَالْجَوادُ وَاَ نَاالْبَخیلُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْبَخیلَ اِلا الْجَوادُ
مولاى من اى مولاى من تویى سخاوتمند و منم بخیل و آیا رحم کند بر بخیل جز سخاوتمند؟
مَوْلاىَ یامَوْلاىَ اَنْتَ الْمُعافى وَاَ نَا الْمُبْتَلى وَهَلْ یَرْحَمُ الْمُبْتَلى اِلا الْمُعافى
مولاى من اى مولاى من تویى عافیت بخش و منم گرفتار و آیا رحم کند بر شخص گرفتار جز عافیت بخش؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْکَبیرُ وَاَ نَا الصَّغیرُ وَهَلْ یَرْحَمُ الصَّغیرَ اِلا الْکَبیرُ
مولاى من اى مولاى من تویى بزرگ و منم کوچک و آیا رحم کند بر کوچک جز بزرگ؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْهادى وَاَ نَا الضّاَّلُّ وَهَلْ یَرْحَمُ الضّاَّلَّ اِلا الْهادى
مولاى من اى مولاى من تویى راهنما و منم گمراه و آیا رحم کند بر گمراه جز راهنما؟
مَوْلاىَ یامَوْلاىَ اَنْتَ الرَّحْمنُ وَاَ نَا الْمَرْحُومُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمَرْحُومَ اِلا الرَّحْمنُ
مولاى من اى مولاى من تویى بخشاینده و منم بخشش پذیر و آیا رحم کند بخشش پذیر را جز بخشاینده؟
مَوْلاىَ یامَوْلاىَ اَنْتَ السُّلْطانُ وَاَ نَا الْمُمْتَحَنُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمُمْتَحَنَ اِلا السُّلْطانُ
مولاى من اى مولاى من تویى سلطان و منم گرفتار آزمایش و آیا رحم کند به بنده گرفتار آزمایش جز سلطان؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الدَّلیلُ وَاَ نَا الْمُتَحَیِّرُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمُتَحَیِّرَ اِلا الدَّلیلُ
مولاى من اى مولاى من تویى دلیل و راهنما و منم متحیر و سرگردان و آیا رحم کند سرگردان را جز راهنما؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْغَفُورُ وَاَ نَا الْمُذْنِبُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمُذْنِبَ اِلا الْغَفُورُ
مولاى من اى مولاى من تویى آمرزنده و منم گنهکار و آیا رحم کند گنهکار را جز آمرزنده؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْغالِبُ وَاَ نَا الْمَغْلُوبُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمَغْلُوبَ اِلا الْغالِبُ
مولاى من اى مولاى من تویى غالب و منم مغلوب و آیا رحم کند بر مغلوب جز غالب؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الرَّبُّ وَاَ نَا الْمَرْبُوبُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمَرْبُوبَ اِلا الرَّبُّ
مولاى من اى مولاى من تویى پروردگار و منم پروریده و آیا رحم کند پروریده را جز پروردگار؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمُتَکَبِّرُ وَاَ نَا الْخاشِعُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْخاشِعَ اِلا الْمُتَکَبِّرُ
مولاى من اى مولاى من تویى خداى با کبریا و بزرگمنش و منم بنده فروتن و آیا رحم کند بر فروتن جز خداى بزرگمنش؟
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى بِرَحْمَتِکَ وَارْضَ عَنّى بِجُودِکَ وَکَرَمِکَ وَفَضْلِکَ
مولاى من اى مولاى من به من رحم کن به رحمت خود و خوشنود شو از من به جود و کرم و فضل خود
یا ذَاالْجُودِ وَالاِْحْسانِ وَالطَّوْلِ وَالاِْمْتِنانِ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
اى صاحب جود و احسان و نعمت و امتنان به رحمتت اى مهربانترین مهربانان
پسر بچهای بود که اخلاق خوبی نداشت، پدرش جعبهای میخ را به او داد و گفت: هر بار که عصبانی میشوی باید یک میخ به دیوار بکوبی. روز اول پسرک 37 میخ به دیوار کوبید طی چند هفته بعد، همانطورکه یاد میگرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر میشد، او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها به دیوار است این موضوع را به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که میتواند عصبانیتش را کنترل کند، یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد. روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است، پدر دست پسر بچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت: پسرم! تو کار خوبی انجام دادی، اما به سوراخهای دیوار نگاه کن، دیوار هرگز مثل گذشتهاش نمیشود. وقتی تو در هنگام عصبانیت، حرفهایی میزنی، آن حرفها هم چنین آثاری بر قلب طرف مقابلت بر جای میگذارند. تو میتوانی چاقویی در دل انسان فرو کنی و آن را بیرون آوری و هزاران بار هم عذار خواهی کنی ولی فایدهای ندارد، آن زخم سرجایش است زخم زبان هنگام عصبانیت نیز به اندازه زخم چاقو دردناک است.
موافقید دقایقی به عصبانیتها و زخم زبانهایی که در موقع عصبانیت در دل دوستان و اطرافیانمان ایجاد میکنیم بیندیشیم؟؟
به طوف کعبه من خاکسار خواهم رفت
ولی به یاد سر کوی یار خواهم رفت
اگر به باغ روم بهر دیدن گل و سرو
به یاد قامت آن گلعذار خواهم رفت
جدا ز یار چه باشم درین دیار مقیم
چو یار کرد سفر زین دیار خواهم رفت
مرا به میکده، ای محتسب رجوعی نیست
اگر روم پی دفع خمار خواهم رفت
به رهگذارش اگر خاک ره شود سر من
کجا چو وحشی از آن رهگذار خواهم رفت
وحشی بافقی
دیرینهشناسان و مردمشناسان میگویند که از زمانی که انسان یا شبه انسانی بر روی زمین میزیسته، نوعی دین همراه او بوده و در اعماق تاریخ و حتی ما قبل تاریخ و در عصر حجر و در میان انسانهای غارنشین دین نقشی مهم و اساسی در زندگی بشر ایفا میکرده است. به هر حال دین برای انسان عنصری مقدس بوده است که از یک سو با زندگی روزمره این دنیایی او پیوندی وثیق و عمیق داشته به گونهای که انسان غارنشین رمز موفقیت خود در شکار را از درون دین جستجو میکرده و انسان عصر نوسنگی بارندگی و باروری زمین و حیوانات اهلی خود را از دین طلب میکرده است. و از سوی دیگر همین انسان سعادت نهایی و جاودانه خود را در دین و اعمال دینی مییافته است. پس درست و صحیح است که گفته شود دین تار و پود زندگی انسان را تشکیل میداده است. هر چند در جوامع پیش رفتهتر گاهی شکل و صورت مناسک و اعمال دینی و نیز مطالبات انسان از دین تغییر کرده، اصل نقش دین در زندگی بشر تغییر ماهوی و اساسی نکرده است.
دین از قداست برخوردار است و همین قداست است که آن را از دیگر امور متمایز کرده است و همین قداست است که باعث میشود این پدیده بیشترین و عمیقترین نقش را در زندگی بشر، چه در بعد شخصی و چه اجتماعی، ایفا کند. اما درست به همان اندازه، که دین میتواند در زندگی بشر نقش مثبت و سازنده داشته باشد و درست به همین دلیل که این پدیده این اندازه تأثیرگذار است، به همین اندازه در طول تاریخ به عنوان ابزاری برای سلطه سلطهگران مورد استفاده قرار گرفته است. کسانی که در پی سلطه بر مردم بودهاند به همه عناصر اجتماعی و فردی توجه کرده و از هر کدام به اندازه ممکن استفاده کردهاند. آنان از کنار دین نیز با بیتفاوتی نگذشته و از آن نهایت استفاده را برای اهداف خود کردهاند.
کسانی که از دین استفاده ابزاری میکنند باید دو کار را انجام دهند. یکی اینکه خود را دیندار و بلکه مدافع دین و بلکه پرچمدار اصلی دین نشان دهند و دیگری اینکه رقیبان را از صحنه به در کنند. آنان نه تنها باید خود را بر حق نشان دهند بلکه باید این بر حق بودن را انحصاری کنند چرا که صداها و ادعاهای دیگر چه بسا دست اینان را رو کنند و سوء استفادههای از دین را آشکار گردانند.
این امر در تاریخ همه ادیان سابقه داشته است. از اناجیل بر میآید که عیسی مسیح(ع) شخصیتی به نام شمعون پطرس را وصی خود قرار داده است. حضرت عیسی(ع) به این شخصیت میفرماید: «تو پطرس(صخره) هستی و بر این صخره کلیسای خود را بنام میکنم… و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو میسپارم و…». پس هم جایگاه شمعون نزد عیسی(ع) والاست و هم به مأموریتی مهم گمارده میشود. اما پس از اینکه حدود ده سال از زندگی زمینی عیسی میگذرد فردی خشن که شکنجهگر مسیحیان است و چهرهای زشت نزد آنان دارد ابتدا با ادعای دیدن هاله نور ادعا میکند که عیسی مسیح مأموریتی خاص به او داده است و سپس برای کنار زدن شمعون چهره او را مخدوش میکند و حتی او را متهم به نفاق میکند و با این دو مرحله است که هدف محقق میشود و شمعون منزوی میشود و دیگری جای او را میگیرد.
حدود سه قرن بعد بار دیگر در همین دین این حادثه تکرار میشود. در ابتدای قرن چهارم فردی به نام قسطنطین که داعیه امپراتوری روم را دارد میخواهد به شهر رم حمله کند و چون در میان سربازان تعداد مسیحی وجود دارد ناگهان مدعی مکاشفه میشود و میگوید در افق این نوشته را دیده است که: «با علامت صلیب فتح کن» و دستور میدهد بر پرچمها تصویر صلیب بکشند. همین فرد چون فتح میکند و به مقام امپراتوری میرسد دستور میدهد که آریوس را، که میگفت مسیح همذات با خدا نیست، تبعید کنند و کتابهای او را و هر کتابی را که مخالف اندیشه مورد تأیید خودش باشد آتش بزنند و هر کس چنین کتابهایی داشته باشد اعدام شود.
وقتی آل ابوسفیان بخواهند خلیفه رسول الله(ص) شوند و خود را مجری دین خدا و عدل و داد معرفی کنند باید تغییر قیافه دهند و صورت خویش به دست آرایشگران فریبکاری چون عمر بن العاص بدهند تا قیافه واقعی آنان را در زیر خروارها فریب و حیله مخفی سازند. آنان باید خود را مدافع دین و تعالیم و نمادهای آن معرفی کنند و برای آنها اشک بریزند و هر گاه با مشکلی روبرو شدند راه برون رفت در دست همین آرایشگر مکار است که با ترفندی مشکل را حل میکند. او دست به دامن یکی از مقدسات میشود، از مسجد و محراب و مکانهای مقدس گرفته تا زمانهای مقدس و اشخاص و اشیای مقدس؛ به هر حال یکی از این مقدسات را بر سر نیزه میکند و در پای آن اشک میریزد و بر سر و سینه میزند و فریاد وا اسلاما سر میدهد و لشکری از جیره بگیران دون مایه، که اندک طعمهای هزینه جذبشان است، و جاهلان بیخرد، که اندک خدعهای خرج جلبشان است، فراهم میآورد و داد و فریاد راه میاندازد و چهره کریه خود را زیر غوغا و جیغ و داد این لشکر پنهان میسازد، لشکری که امام علی(ع) به زیبایی آن را وصف میکند آنگاه که به کمیلابن زیاد میفرماید: «مردم سه گروهند، عالم ربانی، و علم آموزی که در طریق رستگاری است و پشههای بیمقدار، کسانی که در پی هر فریادی روان میشوند و با وزش هر بادی تمایل مییابد، نه خود از نور دانش شعلهای افروختهاند و نه به قرارگاه قابل اعتمادی پناه آوردهاند(نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷).
در تاریخ میبینیم که معاویه جنگ با پیشوای عدالت و قهرمان توحید و وصی پیامبر، امیرمؤمنان را، که با اصرار و بیعت مردم قدرت را درد دست گرفته بود، با تمسک به قرآن آغاز میکند. ابتدا پیراهن و قرآن خونین و انگشتان قطع شده همسر خلیفه را بر فراز منبر مسجد شام به نمایش میگذارد و بعد با تمسک به آیه قرآن «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا»(اسراء/۳۳) خود را خونخواه خلیفه مقتول و مستحق دستیابی به قدرت معرفی میکند و عجیب این است که مردمی که امام علی(ع) «همجٌ رعاع» یا پشههای بیمقدارشان نامید از خود نمیپرسند بر کجای پیراهن نوشته شده است که قاتل خلیفه مقتول، امام علی(ع) است و دسیسههای دیگران نیست. معاویه پیراهن عثمان را برای جنگ با امامی بر نیزه میکند که تا آخرین لحظه به نهایت تلاش میکرد جلو خلیفه کشی را بگیرد.
اما برای امویان این کافی نیست که قرآن را بر نیزه ریا و تزویر کنند و خود را منادی و مدافع دیانت و حقیقت جلوه دهند. آنان باید به گونهای چهره منادیان و مدافعان واقعی دیانت و حقیقت را مخدوش جلوه دهند. همان آرایشگر فریبکاری که از چهره فرزندان ابوسفیان و هند، فدایی دین خدا میسازد، بار دیگر باید دست به کار شود تا چهره علی و خاندان او را دیگر گونه جلوه دهد. او چهره انسانی را که در حال نماز تیر از پایش به در میآورند و چنان متوجه معبود است که دردی حس نمیکند، چنان معرفی میکند که وقتی مردم شام میشنوند که علیابن ابیطالب(ع) در مسجد خدا و محراب عبادت کشته شده، میگویند علی در مسجد چه کار داشته است؟ مگر علی نماز میخواند؟
امویان باید علویان را بیدین و شورشی و خارجی و فتنهگر معرفی کنند تا بتوانند با استفاده از عنصر ارزشمند دین بر اریکه قدرت بنشینند و دین خدا را که منادی آزادی و کرامت و شرافت انسان است، به ابزاری برای بردگی و سرسپردگی او تبدیل کنند. پس آنان باید نیزه ریا و تزویر برپا کنند؛ و یک روز قرآن بر فراز نیزه برند تا بدین وسیله فاسدان و سفاکان اموی را دیندار و طرفدار عدالت قرآنی معرفی کنند و روز دیگر سر پسر پیامبر را به عنوان شورشی و خارجی و فتنهگر بر سر نیزه کنند و همراه با خاندان رسولخدا، که آنان را اسیرانی خارجی معرفی میکنند، از شهری به شهر دیگر برند و مردم را دعوت به هلهله و شادی در زیر آن نمایند.
پس در واقع این دو نیزه یک نیزه هستند، همان نیزه فریب و خدعه و دغلکاری و کار هر دو نیزه یکی است. هر دو نیزه جای حق و باطل را عوض میکند، هر دو نیزه دین را به ابزاری برای قدرت تبدیل میکند.
پیامبر خدا(ص) میفرماید: «وای بر کسانی که دین را وسیله کسب دنیا میکنند و با زبان نرم خود در برابر مردم به لباس میش در میآیند، گفتارشان از عسل شیرینتر و دلهایشان دل گرگ است»(اعلام الدین، ص۲۹۵) بنابراین استفاده از دین مردم برای کسب یا حفظ و بقاء قدرت در واقع دشمنی با خدا و جنگ با اوست. و امام علی(ع) میفرماید: «هر که در دین مردم با آنان دغلکاری کند، دشمن خدا و پیامبر اوست»(غررالحکم، ص۸۸۹۱).