راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل
راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل

یزیدیان در طول تاریخ رسوا هستند

عاشورائیان به دو گونه عمل کردند، بعضی تاریخ‌ساز شدند و بعضی تاریخ‌نگار. امام حسین(ع) و یارانش تاریخ را ساختند و آن‌هایی که باقی‌ماندند با گفتار و کردارشان تاریخ‌نگاری کردند که اگر غیر از این بود، همه رشادت‌ها و حق‌خواهی‌ها در کربلا همراه شهدا دفن می‌شد.

از آنجا که وقایع تاریخی دو گونه‌اند: محکمات و متشابهات، لذا مورخان دو گونه می‌نگارند. تاریخ‌نگاری زینب(س) و امام سجاد(ع) از نوع محکمات است و صد البته که اغلب مورخین به هر دلیلی اعم از عدم آگاهی و یا ملاحظات سیاسی متشابه نویسند. لذا برای نگریستن و فهم آن‌ها باید چراغی برداشت و درست و نادرست را از هم تشخیص داد. کسانی که جای این دو را به هر دلیلی با هم عوض می‌کنند باید بدانند که فریب‌دادن افراد معدودی در یک برهه زمانی کوتاه شاید امکان‌پذیر باشد ولی از آنجا که آینه تاریخ، شفافیت و صراحت و درستی خود را حفظ می‌کند و تابع هوس‌ این و آن نمی‌شود، تحریف و تغییر واقعیت‌ها برای همیشه امکان‌پذیر نیست. چرا که اگر چنین می‌بود و با چند نوشته و سخنرانی، چهره‌ها در تاریخ جا به جا می‌شدند و جایگاه موسی و فرعون، علی و معاویه و حسین و یزید عوض می‌گشت، آن‌وقت دیگر تاریخی که خداوند به مطالعه آن سفارش می‌کند، چگونه می‌توانست موجب شناخت حق و باطل گردد؟

بعد از واقعه کربلا، یزید و یزیدیان بر آن شدند عاشورا را طوری جلوه دهند که یک عده خارجی و از دین برگشته، دست به طغیان زده‌ و به دست حاکم مسلمانان قلع و قمع گردیده‌اند و کاروان عاشورا، خانواده آن طاغیانند که به اسارت گرفته شده‌اند. تاریخ‌سازان عاشورا یعنی زینب کبری(س) و امام سجاد(ع) با درایت بسیار، و خطبه‌های رسا، نه تنها نقشه‌های آنان را نقش بر آب کردند بلکه تاریخ محکم عاشورا را آن‌گونه نگاشتند که از آن زمان تاکنون و از اکنون تا همیشه تاریخ درسی باشد برای حق‌پویان و حق‌ستیزان.

پس از ورود قافله کربلا به کوفه، ابن‌زیاد، در مسجد اعظم کوفه با حضور چندین هزار نفر مردم، بالای منبر رفت و گفت: شکر خدایی را که امیرالمؤمنین یزید را یاری فرمود و دروغگوی پسر دروغگو یعنی حسین بن علی را کشت… اما امانتداری تاریخ موجب شد تا این حرف ایجاد شبهه نکند لذا مردی به نام عبدالله بن عفیف ازدی عامدی که هر دو چشمش را یکی در جنگ جمل و دیگری در جنگ صفین از دست داده بود بلند شد و فریاد زد: ای پسر مرجانه، دروغگوی پسر دروغگو تویی و پدرت، و کسی که تو را به حکومت عراق فرستاده است. آیا پسر پیامبر را می‌کشید و دم از راستگویی می‌زنید؟ و یا آنگاه که ابن زیاد به سر مبارک امام نگاه کرد و با چوبدست به دندان‌های مبارک می‌زد، زید ابن ارقم برای شهادت تاریخی و برای ماندگاری در تاریخ فریاد بر‌آورد: یا ابن مرجانه حیا کن، به خدایی که جز او خدایی نیست بسیار دیده‌ام که لب‌های پیامبر خدا بر این لب‌ها بوسه زده است. و این‌گونه مکر یزید را عیان کرد تا اگر افرادی ناآگاه در مجلس حضور دارند به اشتباه نیفتند و اشتباه نقل نکنند.

کاروان اسیران را وقتی به شام می‌برند تا یزید به خیال خام خود آنان را کوچک کند، به این قانون الهی و آیه قرآن بی‌توجه است که: «تعزّ من تشاء». امام سجّاد(ع) برای اینکه تهمت خارجی و از دین برگشته را از قافله پاک کند و جای شکی در تاریخ نگذاشته و آنرا صاف و زلال و محکم ارائه ‌دهد، خود را معرفی می‌کند: «انا ‌ابن رسول‌الله، انا ابن علی المرتضی…» من پسر رسول خدایم، من پسر علی مرتضایم، تا آنجا که همه را متأثر کرده و حاضرین خطاب به یزید اعتراض می‌کنند که ای یزید تو که می‌گفتی اینها شورشی و خارجی‌اند.

در همین‌جا زینب(س) یزید را هم به عذاب الهی هشدار می‌دهد و هم توجه او را به ضبط در تاریخ جلب می‌کند و می‌فرماید: «اگر از خدا نمی‌ترسی و به روز جزا ایمان نداری از رسوا شدن در تاریخ بترس، ای یزید مکر خود را به کار بر و کوشش خود را دنبال کن و هر چه می‌توانی انجام بده، به خدا قسم ننگ و رسوایی آنچه با ما کردی هرگز قابل شست‌و‌شو نیست و جای این بدنامی را هرگز نیک‌نامی نخواهد گرفت»‌. این کلام زینب(س) نه در آینده دور بلکه در همان مجلس یزید جامه عمل پوشید و بعضی لب به اعتراض گشودند و پس از آن نیز حتی در ۷۰ سالی که بنی امیه خلافت و قدرت اسلامی را به دست داشتند، امانتداری تاریخ اجازه نداد که چهره تابناک عاشورا تغییر یابد و چهره تاریکی جای آن را بگیرد.

زینب(س) صراحتاً به یزید می‌گوید: ای یزید، گمان کرده‌ای که با کشتن مردان حق، بزرگ شده‌ای و لطف خدا شامل حالت شده است؟ و چون می‌بینی به ظاهر پیروزی، و دنیا بر وفق مراد است مغرور گشته و سخن خدا را فراموش کرده‌ای که فرمود: «ولا یحسبّن‌الّذین‌ کفروا انمّا نملی لهم خیرٌ لانفسهم، انمّا نملی لهم لیزدادوا اثماً»، کافران گمان نکنند که اگر مهلتی به آنها داده‌ایم این مهلت به خیر آنهاست، بلکه آنها را مهلت داده‌ایم که تا برگناه خود بیفزایند.

و سپس برای اینکه غرور یزید را بشکند در مقابل چشم عده‌ای که به قصد دیدن شورشی‌ها آمده بودند و هلهله می‌کردند، توجه یزید را به نکته تاریخی فتح مکه جلب می‌کند که در آن روز رسول خدا، او و پدر او و ابوسفیان و خاندانش را آزاد کرد و از این فرصت برای معرفی کاروان خود استفاده می‌کند که: «ای پسر آزاد شدگان، عدالت و انصافت کجاست؟ زنان و کنیزان خود را پرده‌نشین کرده‌ای اما دختران رسول خدا را بی‌پناه بر شترهای تندرو نشانده و به دست دشمنان سپرده‌ای تا از شهری به شهر دیگر برند؟»

در انتهای خطبه حضرت برای اینکه ماهیت اصلی کار خود را که همانا عمل برای رضای خداست هویدا سازد رو به یزید می‌کند و با صراحت و علی‌وار می‌گوید: «خدایا حق ما را بگیر و از کسانی که بر ما ستم کرده‌اند انتقام بکش، ای یزید به خدا قسم که پوست خود را کندی و گوشت خود را بریدی و به زودی بر رسول خدا وارد می‌شوی و خواهی دید که به کوری چشمت فرزندان او در بهشت برین جای دارند همان روزی که خداوند عترت رسول خدا را از پراکندگی برهاند». «ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» هرگز کسانی را که در راه خدا کشته می‌شوند مرده مپندارید، بلکه زنده‌اند و در نزد خدا روزی می‌خورند.

واقعه عاشورا نه تنها همه‌اش درس است بلکه نوع تاریخ نگاریش، آن هم در زمانی که وسایل ارتباطی بسیار محدود بوده است، آموزنده است. آن‌هایی که قصد داشته و دارند تاریخ را به کام خود نگارش کنند، بدانند شفافیت آینه تاریخ همیشه پابرجا خواهد بود و اگر چند صباحی هم گردی بر روی آن بنشیند، روزی آن گردها کنار می‌رود و واقعیت‌ها خود را می‌نمایاند، حتی اگر زمان این غبار گرفتگی حدود صد سال و درباره شخصی همچون علی(ع) باشد که سبّ او بر بالای منابر توسط حاکمان به صورت دستوری و سنتی درآمده بود. پس اگر یزیدیان از هیچ چیز حتی از حسابرسی قیامت ترسی و واهمه‌ای ندارند از رسواسازی تاریخ بترسند که تا ابد در برابر عالمیان محکوم خواهند بود، که این همان درسی است که حضرت زینب به بشریت داده است؛ و بدانند آنهایی که به تاریخ مراجعه می‌کنند به محکمات آن توجه دارند نه به متشابهات.

از امام حسین(ع) بیشتر بدانیم

فضایل اخلاقی امام حسین(ع)

عبادت، سخاوت، ایثار، ‌شجاعت، صراحت، تواضع، ایثار، مهربانی، عفو و بخشش، احسان، احترام به معلم، آموزش غیرمستقیم، رعایت بزرگ‌ترها و قبول عذرخواهی دیگران از ویژگی‌های اخلاقی امام حسین(ع) است.

عبادت امام حسین(ع)

امــام حسین(ع) فرموده‌اند: مردمی که خدا را از روی رغبت عبادت می‌کنند و درخواست و حاجتی دارند این عبادت تاجران است. مردمی که از روی ترس عبادت می‌کنند، این عبادت بردگان است و کسانی که خدا را برای سپاسگزاری عبادت می‌کنند این عبادت آزادمردان است و این بهترین عبادتهاست.

در روایات آورده‌اند: عبادت، نماز و روزه، حج امام حسین(ع) بسیار بود. آن حضرت(ع) 25 بار به حج مشرّف شدند و در شب عاشورا به برادرش حضرت ابوالفضل(ع) فرمودند: از دشمن وقت بخواه! زیرا من نماز، دعا و تلاوت قرآن را دوست دارم. آن حضرت(ع) در ظهر عاشورا در مقابل لشکر دشمن نماز خواند و از حمله‌های پی‌درپی آنان نهراسید.

امام سجاد(ع) فرمودند: پدرم هر شب هزار رکعت نماز می‌خواندند. امام حسین(ع) وقتی وضو می‌گرفت، رنگش می‌پرید و پاهایش می‌لرزید و از حضرت سؤال کردند چرا؟ فرمودند: سزاوار است کسی که در برابر خداوند می‌ایستد، رنگش زرد شود و پاهایش بلرزد.

سخاوت امام حسین(ع)

حضرت امام حسین(ع) فرمودند: بهترین مال آن است که آبروی تو را حفظ کند و کسی که از تو حاجتی بخواهد، آبروی خود را با این درخواست ریخته است. پس تو با محروم نکردن او، آبروی خودت را حفظ کن.

شخص نیازمندی از بخشنده‌ترین افراد سؤال کرد، کریم‌ترین فرد کیست؟ مردم امام حسین(ع) را به او معرفی کردند. هنگامی که آن فرد وارد منزل امام حسین(ع) شد، حضرت(ع) مشغول نماز بود. آن شخص گفت: امروز آن کسی که به تو امید دارد و به حلقه‌ی در تو می‌زند، ناامید نمی‌شود. تو صاحب بخشش و کَرَم هستی و ما به شما اعتماد داریم و پدر تو فاسقان را کُشت.

امام حسین(ع) 4000 دِرهم به او بخشید. آن شخص وقتی هدیه امام(ع) را گرفت،‌ گریه کرد. امام حسین(ع) فرمودند: آیا بخشش من کم بود؟ او گفت: نه. گریه‌ام، برای آن است که این دست با بخشش چگونه زیر خاک می‌شود.

ایثار امام حسین(ع)

قرآن کریم می‌فرماید: به مقام نیکان نمی‌رسید؛ مگر چیزهایی که به آن علاقه دارید، انفاق کنید. امام حسین(ع) در روز عاشورا تمامی عزیزانش را در راه خدا تقدیم کردند.

آنکه پرچمداری اسلام را با خون خرید

تا به پا گشت و عَلَم شد پرچم توحید از او

دولت حق دولت خاصّ حسین‌بن علی است

دولتی کز مکرمت دولت بسی زایید از او

منبع: بحارالانوار جلد 45ـ44ـ43، نهج‌البلاغه و قرآن

به نقل: از روزنامه اطلاعات

سخنان گهربار از سالار شهیدان

از ترس خداوند گریه‌کردن، آتش جهّنم را دور می‌کند.

اگر برای نعمت‌های گذشته‌ی خود شکرگزار باشی، خداوند نعمت‌های جدیدی به تو می‌دهد.

شایسته است، انسان مؤمن وقتی کسی را دید که گناه می‌کند، او را از کارهای زشت نهی کند.

از ستم‌ کردن بر کسی که غیر از خداوند یار و یاوری ندارد، بپرهیز.

آنچه را طاقت نداری، به عهده مگیر.

هرگاه از تدبیر و چاره‌اندیشی بازماندی، گره‌گشای کار تو، مدارا کردن است.

دانا کسی است که راست‌گو باشد.

راست‌‌گویی نشانه‌ی عزّت و دروغ‌گویی نشانه‌ی ذلّت آدمی است.

آن کسی که بخشش تو را بپذیرد، تو را در جوانمردی کمک کرده است.

بخیل، کسی است که از سلام کردن بخل ورزد.

کسی که اندوه و گرفتاری مؤمنی را برطرف کند، خداوند اندوه و گرفتاری دنیا و آخرت را از او برطرف می‌کند.

از فرهنگ سخنان امام حسین(ع) به نقل از روزنامه اطلاعات

اربعین حسینی را تسلیت عرض می‌نمائیم

 

سخنانی از امام حسین(ع)

1ـ بندگان خدا از خدا بترسید و در دنیا با احتیاط رفتار کنید. اگر بنا بود همه‌ی دنیا به یک نفر داده شود، یا فردی برای همیشه در دنیا بماند، پیامبران برای بقا سزاوارتر و جلب خشنودی آنان بهتر و چنین حکمی خوشایندتر بود؛ ولی خداوند عاقبت دنیا را نابود شدن قرار داده است.

خداوند دنیا را محل فنا و نیستی قرار داد، زیرا دنیا دوست‌دارانش را لحظه به لحظه تغییر داده، وضعشان را دگرگون می‌سازد. مغرور و درمانده کسی است که فریب دنیا را بخورد.

2ـ گرچه زندگی این دنیا از نظر عده‌ای بسیار با ارزش است؛ ولی آخرت که جهان پاداش الهی است، بالاتر و با ارزش‌تر است. اگر جمع کردن مال و ثروت برای این است که باید روزی از آن دست برداشت، پس فرد نباید برای چنین ثروتی بخل ورزد و اگر روزی‌ها مقدر و تقسیم شده است، هرچه انسان در کسب ثروت حرص کمتری داشته باشد نیکوتر است و اگر این بدن‌ها برای مرگ آفریده شده، پس کشته شدن انسان در راه خدا از همه چیز پسندیده‌تر است.

3ـ سلام کردن 70 پاداش دارد که از این رقم 69 تـا بـرای سـلام کـننده و یـکی برای پاسخ دهنده است.

4ـ مردمی که بندگان دنیا هستند و دین را برای رفاه و آسایش می‌خواهند، هرگاه در امتحان و رنج قرار گیرند آن موقع دینداران کم هستند.

5ـ کسی که هدیه شما را بپذیرد، شما را در بخشش و کرامت کمک کرده است.

6ـ از معذرت خواهی، پرهیز کنید؛ زیرا مؤمن عمل بد انجام نمی‌دهد تا عذرخواهی کند؛ اما منافق هر روز کار زشت انجام می‌دهد و معذرت‌خواهی می‌کند.

7ـ شخصی خدمت امام حسین(ع) رسید و عرض کرد: من مردی گناهکار هستم و توان خودداری و دوری کردن از گناه را ندارم. مرا موعظه فرما.

حضرت فرمودند: پنج عمل زیر را انجام بده. آنگاه هرچه خواستی گناه کن!

1ـ از رزق خداوند استفاده نکن، سپس هرچه خواستی گناه کن.

2ـ از ولایت خداوند خارج شو، پس هرچه خواستی گناه کن.

3ـ محلی را پیدا کن که خداوند تو را نبیند، سپس هرچه خواستی گناه کن.

4ـ وقتی عزرائیل برای قبض روح تو آمد، او را از خودت دفع کن، سپس هرچه خواستی گناه کن.

5ـ وقتی در قیامت تو را به سوی جهنم هدایت کردند، از رفتن به آنجا خودداری کن، سپس هرچه خواستی گناه کن.

منبع: بحارالانوار 78 ج ـ تحف‌العقول

به نقل از: روزنامه اطلاعات

مصلحت خدا

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می‌نشست. سرانجام خسته و ناامید، از تخته پاره‌ها کلبه‌ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه‌اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.

بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک‌اش زد. فریاد زد: «خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟». صبح روز بعد با صدای بوق کشتی‌ای که به ساحل نزدیک می‌شد از خواب پرید. کشتی‌ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود. نجات دهندگان می‌گفتند: «خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم».

خدایا با من حرف بزن

مرد نجواکنان گفت: «ای خداوند و ای روح بزرگ، با من حرف بزن» و چکاوکی با صدای قشنگی خواند، اما مرد نشنید.

و سپس دوباره فریاد زد: «با من حرف بزن» و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد، اما مرد باز هم نشنید.

مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «ای خالق توانا، پس حداقل بگذار تا من تو را ببینم» و ستاره‌ای به روشنی درخشید، اما مرد رو به آسمان فریاد زد: «پروردگارا، به من معجزه‌ای نشان بده» و کودکی متولد شد و زندگی تازه‌ای آغاز شد، اما مرد متوجه نشد و با ناامیدی ناله کرد: «خدایا، مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری».

اما مرد با حرکت دست، حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت...

حسین وارث آدم

شب عاشورا بود، عاشورای سال ۴۹؛ گفتم بروم به مجلس روضه‌ای، که صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. منصرف شدم. اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود و خانه یکپارچه سکوت و درد، چه می‌توانستم کرد؟ از خودم توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم، اما چگونه می‌توانستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟

نامه‌ام را که به دوستم نوشته بودم– دوستی که هرگاه روزگار عاجزم می‌کرد و رنج به نالیدنم وا می‌داشت، به پناه او می‌رفتم– برگرفتم، گفتم در این تنهایی درد و این شب سوگ، بنشینم و با خود سوگواری کنم، مگر نمی‌شود تنها عزاداری کرد؟ نشستم و روضه‌ای برای دل خویش نوشتم، آنچه را در نامه‌ی او برای خود نوشته بودم و تصور غربت و رنج خودم بود، تصحیح کردم تا تصویر غربت و رنج حسین گردد.

… پیش چشمم را پرده‌ای از خون پوشیده است. در میان هیاهوی مکرر و خاطره انگیز دجله و فرات، این دو خصم خویشاوندی که هفت هزار سال، گام به گام با تاریخ همسفرند، غریو و غوغای تازه‌ای برپا است؛ صحرای سوزانی را می‌نگرم، با آسمانی به رنگ شرم، و خورشیدی کبود و گدازان، و هوایی آتش ریز، و دریای رملی که افق در افق گسترده است، و جویباری کف آلود از خون تازهای که می‌جوشد و گام به گام، همسفر فرات زلال است.

می‌ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می‌نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپا داشته است و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه‌ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره‌زاری بی‌حاصل و شن‌ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال«خصومت جاری» و …

می‌ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می‌نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپا داشته است. ترسان و مرتعش از هیجان، نگاهم را بر روی چکمه‌ها و دامن ردایش بالا می‌برم: اینک دو دست فرو افتاده‌اش، دستی بر شمشیری که به نشانه شکست انسان، فرو می‌افتد، اما پنجه‌های خشمگینش، با تعصبی بی‌حاصل می‌کوشد، تا هنوز هم نگاهش دارد… جای انگشتان خونین بر قبضه شمشیری که دیگر…

… افتاد! و دست دیگرش، همچنان بلاتکلیف.

نگاهم را بالاتر می‌کشانم: از روزنه‌های زره خون بیرون می‌زند و بخار غلیظی که خورشید صحرا می‌مکد تا هر روز، صبح و شام، به انسان نشان دهد و جهان را خبر کند.

نگاهم را بالاتر می‌کشانم: گردنی که، همچون قله حرا، از کوهی روییده و ضربات بی‌امان همه تاریخ بر آن فرود آمده است. به سختی هولناکی کوفته و مجروح است، اما خم نشده است. نگاهم را از رشته‌های خونی که بر آن جاری است باز هم بالاتر می‌کشانم:  ناگهان چتری از دود و بخار! همچون توده انبوه خاکستری که از یک انفجار در فضا می‌ماند و… دیگر هیچ!

پنجه‌ای قلبم را وحشیانه در مشت می‌فشرد، دندان‌هایی به غیظ در جگرم فرو می‌رود، دود داغ و سوزنده‌ای از اعماق درونم بر سرم بالا می‌آید و چشمانم را می‌سوزاند، شرم و شکنجه سخت آزارم می‌دهد، که: «هستم»، که «زندگی می‌کنم».

این همه «بیچاره بودن» و بار «بودن» این همه سنگین! اشک امانم نمی‌دهد؛ نمی‌توانم ببینم. پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است. در برابرم، همه چیز در ابهامی ‌از خون و خاکستر می‌لرزد، اما همچنان با انتظاری از عشق و شرم، خیره می‌نگرم؛ شبحی را در قلب این ابر و دود باز می‌یابم، طرح گنگ و نامشخص یک چهره خاموش، چهره پرومته، رب‌النوعی اساطیری که اکنون حقیقت یافته است. هیجان و اشتیاق چشمانم را خشک می‌کند. غبار ابهام تیره‌ای که در موج اشک من می‌لرزد، کنارتر می‌رود. روشن‌تر می‌شود و خطوط چهره خواناتر.

چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی ‌رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت می‌کند. سیمایی که … چه بگویم؟

مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوی داده است. و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه‌ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه‌ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره‌زاری بی‌حاصل و شن‌ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و…

در پیرامونش، جز اجساد گرمی که در خون خویش خفته‌اند، کسی از او دفاع نمی‌کند. همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج، از موج خون، در صحرا، قامت کشیده و همچنان، بر رهگذر تاریخ ایستاده است.

نه باز می‌گردد،

که: به کجا؟

نه پیش می‌رود،

که: چگونه؟

نه می‌جنگد،

که: با چه؟

نه سخن می‌گوید،

که: با که؟

و نه می‌نشیند،

که: هرگز!

ایستاده است و تمامی ‌جهادش اینکه… نیفتد

همچون سندانی در زیر ضربه‌های دشمن و دوست، در زیر چکش تمامی ‌خداوندان سه گانه زمین(خسرو و دهگان و موبد، زور و زر و تزویر، سیاست و اقتصاد و مذهب)، در طول تاریخ، از آدم تا… خودش! به سیمای شگفتش دوباره چشم می‌دوزم، در نگاه این بنده خویش می‌نگرد، خاموش و آشنا؛ با نگاهی که جز غم نیست. همچنان ساکت می‌ماند.

نمی‌توانم تحمل کنم؛ سنگین است؛ تمامی‌«بودن»م را در خود می‌شکند و خرد می‌کند. می‌گریزم. اما می‌ترسم تنها بمانم، تنها با خودم، تحمل خویش نیز سخت شرم آور و شکنجه آمیز است. به کوچه می‌گریزم، تا در سیاهی جمعیت گم شوم. در هیاهوی شهر، صدای سرزنش خویش را نشنوم.

خلق بسیاری انبوه شده‌اند و شهر، آشفته و پرخروش می‌گرید، عربده‌ها و ضجه‌ها و عَلم و عَماری و «صلیب جریده» و تیغ و زنجیری که دیوانه‌وار بر سر و روی و پشت و پهلوی خود می‌زنند، و مردانی با رداهای بلند و... .

عمامه پیغمبر بر سر و... آه!... باز همان چهره‌های تکراری تاریخ! غمگین و سیاه‌پوش، همه جا پیشاپیش خلایق!

تنها و آواره به هر سو می‌دوم، گوشه آستین این را می‌گیرم، دامن ردای او را می‌چسبم، می‌پرسم، با تمام نیاز می‌پرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟ چه کرده است؟ چه کشیده است؟ به من بگویید: نامش چیست؟

هیچ کس پاسخم را نمی‌گوید!

پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است...

گفتار اندر ستایش پیغمبر

ترا دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دایم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگیها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی

خداوند امر و خداوند نهی

که خورشید بعد از رسولان مه

نتابید بر کس ز بوبکر به

عمر کرد اسلام را آشکار

بیاراست گیتی چو باغ بهار

پس از هر دوان بود عثمان گزین

خداوند شرم و خداوند دین

چهارم علی بود جفت بتول

که او را به خوبی ستاید رسول

که من شهر علمم علیم در ست

درست این سخن قول پیغمبرست

گواهی دهم کاین سخنها ز اوست

تو گویی دو گوشم پرآواز اوست

علی را چنین گفت و دیگر همین

کزیشان قوی شد به هر گونه دین

نبی آفتاب و صحابان چو ماه

به هم بستهٔ یکدگر راست راه

منم بندهٔ اهل بیت نبی

ستایندهٔ خاک و پای وصی

حکیم این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتی برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس

بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی

همان اهل بیت نبی و ولی

خردمند کز دور دریا بدید

کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی

شوم غرقه دارم دو یار وفی

همانا که باشد مرا دستگیر

خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین

همان چشمهٔ شیر و ماء معین

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست

چنین است و این دین و راه منست

برین زادم و هم برین بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

دلت گر به راه خطا مایلست

ترا دشمن اندر جهان خود دلست

نباشد جز از بی‌پدر دشمنش

که یزدان به آتش بسوزد تنش

هر آنکس که در جانش بغض علیست

ازو زارتر در جهان زار کیست

نگر تا نداری به بازی جهان

نه برگردی از نیک پی همرهان

همه نیکی ات باید آغاز کرد

چو با نیکنامان بوی همنورد

از این در سخن چند رانم همی

همانا کرانش ندانم همی

فردوسی

ابان بن سعید کیست؟

آیا هرگز دیده‏اید که درخت حنظل، میوه شیرین دهد؟ آیا هرگز شنیده‏اید که در زمین شوره‌زار و بیابان سوزان، گلستانى مصفا و چمنى سرسبز و خرّم پدید آید؟ آیا هرگز ممکن است نور، در آغوش ظلمت به وجود آید؟ ...این‏ها همه، ناشدنى است؛ ولى اگر با زندگى «ابان بن سعید» آشنا شوید، خواهید دید که این قانون طبیعى همه جا حکمفرما نبوده، استثنأپذیر می‌باشد!!

آرى «ابان »در پرتو ایمان پر شور، و با زندگى شگفت‏انگیز خود «ممتنع» را «ممکن» ساخت! اگر مى‏خواهید بدانید چگونه درخت حنظل، میوه شیرین مى‏دهد. چگونه از زمین شوره زار گلستان سبز و خرّم بوجود مى‏آید و چگونه نور در آغوش ظلمت پدیدار مى‏شود؟ بیائید دفتر زندگى پر افتخار و درخشان او را ورق بزنیم:

پدر او سعید بن عاص از قبیله معروف بنی‌امیه است. بنی‌امیه از روزگاران قدیم، با بنی‌هاشم کینه دیرینه داشتند. کینه‌هائى که با گذشت زمان، آتش آن خاموش نشده بود، از این رو بنی‌امیه از نخستین روزى که پیامبر اسلام(ص) دعوت خود را آشکار ساخت، به مخالفت با او بر خاستند و در کار شکنى و دشمنى با پیامبر(ص) از هیچ چیز فروگذار نکردند براى بنی‌امیه قابل تحمل نبود که به آئین محمد(ص) که از تیره بنی‌هاشم بود در آیند، و از او پیروى کند.

بنی‌امیه نمى‏توانستند ببینند محمد(ص)، پرچمدار آئینى شده است که مردم آن را از جان و دل مى‏پذیرند؛ و در راه آن، همه گونه فداکارى و جانبازى مى‏کنند؛ و هر روز که مى‏گذرد بر تعداد پیروان او افزوده مى‏گردد. از این رو باتمام قدرت، از نفوذ و گسترش اسلام جلوگیرى مى‏کردند. این خاندان بدسرشت، به اندازه‏اى ناپاک بودند که قرآن مجید، آنها را در خت پلید نامیده است.

ادامه مطلب ...

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

 

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

ادامه مطلب ...