راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل
راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل

انشانویسی حج- بهار امیری از معتمرین دانش آموزی ناحیه 2 اردبیل

سخن به نام خـــدا باید ابتـدا کـردن           پس از ستایش حق نام خود ادا کردن

خدا یکی ست  لا شریک له  بی شک           سـزا بود همه را سجده ی خدا کردن

باغبان باغ عشق گل های سفید رنگ زیبایی را پرورانده که همچون کبوتران  سپید بال عاشق، لحظه های پرواز را در کنار خدا تجربه کرده و به چشم خود دیده اند زمانی را که جانشان در آسمان هفتم پر و بال گشوده، رهسپار خانه عشق شده، خورشید را لمس کرده و با فرشتگان دمساز شده است، آنان بوی زیبای عشق را حس کرده اند، بوی آشنای حج، و بوی زیبای طواف را و چه زیباست بوی عشق، عشقی که هستی را برای انسان و انسان را برای خدا معنی می کند.

آری حاجیان، دست پرورده ی خدایند و خدا شبنم جانش را در وجود آنها چکانده تا عاشقان را سوار بر مرکب عشق به اوج برند و حلقه های دل ایشان را به هم پیوند زنند.

پل زدن میان تن و جان، انسان و جهان، میان خالق و مخلوق میسر نمی شود مگر زیر سایه ی عارفان، سالکان و حاجیان، حاجی بیت الله زندگی می کند اما، دلبسته ی مادیات نمی شود عشق می ورزد اما، خدا را برترین معشوق می داند کاری نمی کند که خدا آن را تایید نکند وارد جمعی نمی شود که عرف آن را نپذیرد، سخنی نمی گوید که حق ناحق شود و شهادتی نمی دهد که خللی وارد عدل شود و این است حقیقت روح حاجی.

چنین جامعه ای با طرح شعار های معقولانه و در پیش گرفتن حقیقت این شعارها، حمایت عمومی را جلب کرده و رضایت خدایی را محور و اصل قرار می دهــد، پیش می رود، اما از پسرفت بی هراس است. امر می کند؛ اما نیّتش ریاست نیست چرا که قدرت خود را پرتوی از قوای الهی می بیند. می خروشد؛ اما اراده ای ندارد. می فهمد که او یک وسیله است و دنیا یک آزمایشگاه، آزمایشگاهی که هدف از ورود به آن بیش از امتحان نیست و نهایت آن تایید و رد موجودات تا وارد جهانی بس با شکوه تر از این جهان شوند و ببینند چیزهایی را که در محدوده ی زمان ندیده اند، چنین افرادی دلبستگی به این سراب ندارند و خود را آماده رفتن می کنند. راهی وادی عشق می شوند در حالی که لباس عشق بر تن دارند؛ لباس نوزادی، لباس حج و اینک... از دنیا چیزی جز همین لباس را نمی طلبند، کوخ و کاخ  طاغوتی را برای فرعون و امثالش می گذارند و سوار بر کشتی نوح، عصای موسی، دستان شفا بخش عیسی، پیروز و منصور به انتصار خود می بالند و جهان فانی را در مقابل جهان باقی به زانو در می آورند و سیراب از دریای زهد و تقوی جهانی را پایه ریزی می کنند، جهانی در لباس ایمان، در قالب مهر و محتوای علم و اخلاق، عصاره اش دانش و ثمره ی آن زیبایی مطلق الهی.

حاجی فردیت خود را از امیال و خواسته هایش جدا کرده و خود را در میان عشق الهی می یابد و آن قدر در این دریای مواج غرق می شود تا پاسخی به ندای درونی اش داده شود، اینجاست که گرفتن دست فقیر، بلند کردن علیل از زمین، بر زبان آوردن سخن حق، دفاع از حق مظلوم، ادای حق محروم و هزاران هزار کار دیگر را برای رسیــدن به خدا می کند، خود را در حضور خدا می بیند و هر لحظه و هر جا صدای خدا در گوشش طنین انداز می شود، آنگاه که در اجتماع حضور می یابد دســت بینوایان را در دستانش می فشرد و گرمای وجودش را در سرمای سوزناک جامعه رها می کند تا کسی سرما نخورد و به درد بی درمانی دچار نشود، تخم های مهربانی را در بوستان عشق و معرفت می کارد تا دیگران از آن لذت برند و با بوئیدن آن عشق را حس کنند و چقدر معطر است، عطر عشق.

پرستوهای راه عشق این چنین اند که عبادت را نه برای بهشت بلکه برای سپاس از خدا، شهادت را نه برای آوازه بلکه برای رسیدن به رضا و عطوفـت را رایحه ای شامه نواز، نغمه ای روح افزا از دریای پرتلاطم عشق می یابند، رهپویان راه دل می دانند که همه چیز از خداست و به سوی او و خدا به آنها نزدیک و مهربان است، ندای آنها را می شنود و خواسته هایشان را اجابت می کند، پس تلاش آنها در جهان تلاشی ست در جهت طی کردن پلکان عرفان، که هر پله اش عارفان را به سوی خود می کشد و آنها را تشنه تر از پیش در پیشبرد راه حق جدی تر می کند، جامعه را پر از گل های یاس بهاری می کند، دلهای بهاری را با آغاز بهار به یاد خزان بی برگ و بار می اندازد و عاشقان راستین را در تنگنای راه زندگی به سوی گذرگاه رسیدن به مأمن ابدی رهنمون می شود.

باشد که ما نیز از رهروان راه عشق باشیم، بوی عشق را بچشیم و سرود(لبیک اللهم لبیک) را در جوار دوستانمان سر دهیم.

مسافر خانه ی خدا

... واینک تویی تنها و رها، مسافر خانه ی خدا، در گرمای عطش، چون پیکری سپرده به آب ها، تسلیم و مطیع، انبوه عزیزان و پاره های وجود را پشت سر نهاده و رو به سوی آن وسعت بی واژه که تو را می خواند. اینک تو پای در راه سفر آورده ای با کوله باری سنگین از نبایدها و امیدی روشن به بخششی بزرگ. و اینک خداحافظ ای پدر، مادر، خواهر، برادر، فرزند، ای تمام دلبستگی ها، وابستگی ها و ریشه ها، خاک را پشت سر بگذار، آسمان تو را به نام می خواند. و کیست که دلبرده ی چنین سفری نباشد؟ کیست که از خدا و خاک، را برگزیند؟ و از خانه ی خدا، آشیان تنگ و تاریک خود را؟ فصل، فصلِ گریستن است؛ واژگون گریستن، قدم هایت را در آسمان بکار و ریشه هایت را به خاک بسپار تا روزی سر سبزانه سر برآیند ...

و سپیدپوشان، همچون از خواب مرگ برخاستگان، سر در گریبان و ترسان و همچنان از خود رها، رهای رها. صدای خدا در آسمان می پیچد: الله اکبر... الله اکبر... و هنوزچشم ها باور ندارند آنچه را که می بینند. پیشانی بر خاک نهاده و دل از خاک بر گرفته، خسته، آشفته و بی قرار «لحظه ی دیدار نزدیک است... باز من دیوانه ام مستم... باز می لرزد دلم دستم... باز گویی در جهان دیگر هستم...».

گام ها لرزان برداشته می شوند. مناره های مسجد الحرام دیده می شوند. هراس و شرم حضور چشم ها را بی نور می کند. باید نبینی هر آنچه را که تاکنون دیده ای تا بتوانی حقیقت را چون خورشید فروزان تاب آوری. همین جاست. همین است: یک مکعب ساده ی سیاه پوش و باران سیل آسا می بارد. طوفان در راه است. سبک ها را با خود خواهد برد و کیست که هنوز سنگین مانده باشد؟

اینجا وادی بیم و امید است، خوف و رجا، یأس و رحمت، اینجا آواز پر جبرائیل را به نرمی می توان شنید زیر غرفه ی بلند آسمان. اینجا زمین با آسمان پیوند خورده است. و تو باقی مانده ی تنت را از کوهی بالا می کشانی که محمد تمام روحش را از بلندای آن به پرواز در آورده بود... کوه تمام می شود، در ایمن ترین غارهای جهان قرار می گیری، به نیایش می ایستی، تنت کوچکتر و کوچکتر می شود و جانت بزرگتر و بزرگتر. بی وزن می شوی، هیچ می شوی و به هستی می رسی. مبارکت باشد. تو متولد شده ای...

و اینک چون کودکی هستی به عصمتِ تمام. ذرّه ذرّه ی کائنات همچون روزگار کودکیت پیش چشمان پر اشتیاقت جان و روح می گیرند. همه می رقصند، زمین، آسمان، ستارگان، با نوای الرحمن می رقصند. «فبأیّ آلاء ربکّما تکذّبان؟؟!» و کدام یک از شما دوباره زاده شدگان، دیگر بار گناه خواهد کرد؟ و ایمان باز یافته را پای آب و نان گم خواهدکرد؟ کدام یک از شما، دیگر بار، از آسمان چشم برگرفته به خاک خواهد چسبید و یقین باز یافته را باز خواهد نهاد؟ کدام یک؟

خداوندا، یاری مان کن تا همیشه و همچنان سپید و سپید پوش باقی بمانیم، تا یادمان نرود که تو با مایی و در ما. دستمان را بگیر که دیگر بار به بازهای زیستـن خو نگیریـم، که قبله ات را پشت سر نگذاریم. که ...

... و حکایت این مجموعه امّا، ترجمان پاک احساس نوباوگان استان اردبیل است که در قالب «انشای حج» گرد آمده است. نوجوانانی پاک سرشت که جویای حقیقت مطلقند و در آرزوی زیارت خدا و خانواده اش. باشد که کلمه کلمه ی کلامشان یقین مان بیفزاید و گامی چند به آبی های دور دست نزدیکترمان سازد.

آمین یا ربّ العالمین

خلق و خوی حضرت محمد

مدینه 

حضرت محمد مردی که مردم تنها با اندیشه هایش سر و کار داشته باشند نبود. وی در عین حال که مرد سیاست و جنگ بود، معنویت و پارسایی و محبت در او نمایان تر بود. کشمکش های مداوم نظامی و سیاسی مانع از آن نمی شد که در چهره ی او آرامش و صفایی را که از یک پیغمبر انتظار دارند را نبینند.

هیچ مردی(و هیچ پیغمبری) در جامعه ی خویش از او پرنفوذ تر و محبوب تر نبوده است. پس از مرگ، وی همچنان در میان امتش به حیات خویش ادامه داد، و رفتار و گفتارش همواره سرمشق فکر و زندگی پیروانش بود. اکنون نیز پس از قرن ها هنوز "سنت" وی، در کنار قرآن، سرچشمه ی الهام مسلمانان است.

سخنش به الهام می مانست و عقیده اش را القا می کرد، از بحث و جدل و مشاجرات فلسفی و منطقی بیزار بود. در برابر کسانی که با وی به مشاجره بر می خواستند وی تنها به خواندن آیاتی از قرآن اکتفا می کرد و یا عقیده ی خویش را با سبکی ساده و طبیعی می گفت و به جدل نمی پرداخت.

سخنش از سخن قرآن کاملا مشخص بود و هر کسی آن را باز می شناخت. سبک بیانش، بر خلاف قرآن، عادی و عاری از هنرمندی تعبیر و پیچیدگی های فکری و لفظی بود و در عین حال جاذبه ای داشت که پیش ازآن که بر منطق شنونده بگذرد، دلش را می گرفت و در احساسش اثر می گذاشت. بیشتر به فطرت بشری توجه داشت و به بیداری مردم می پرداخت تا دانایی آنان؛ سخنش شنونده را بیشتر از آن که به تفکر فلسفی و منطقی وا دارد، به تامل درونی و وجدانی وا می داشت: ترکت فیکم واعظین: ناطقا و صامتا، الناطق" القرآن، و الصامت: الموت!

شعر را دوست می داشت اما از گفتن آن ابا داشت؛ گویی آن را برای خود ضعفی می شمرد. هرگاه سخن می گفت می کوشید تا سجع و وزن در آن راه نیابد و اگر به تصادف، جمله اش موزون و مسجع می گشت آن را عمدا در هم می ریخت؛ گویی توسل به صنعت و تفنن در الفاظ و عبارات را از صداقت و صمیمیتی که در سخنش می خواست به دور می دانست و خود را و اندیشه ی خود را جدی تر از آن می شمرد که بیانش رنگ فریب و تصنع گیرد و بی نیازتر از آن که بدان فریبندگی شاعرانه دهد.

محمد لحظه ای در کار خویش درنگ نداشت. آنچه را از مردم می خواست ساده و معقول و با فطرت سالم یک انسان هماهنگ بود. مسائل فلسفی پیچیده و گنگی نبود که برای فهمش نیازی به کسب علوم و فلسفه، و یا اندیشه های پیچ در پیچ باشد. سعادت انسان و نجات و کمال یک جامعه نیز به همین اصول فطری ساده و معقول بسته است: تنها الله را بپرستید، در برابر هیچ کس و هیچ چیز تسلیم نشوید، به یکدیگر خیانت نورزید، دخترانتان را از ترس ننگ یا فقر نکشید، بیهوده به روی هم شمشیر نکشید، به سخنان شاعرانتان که با سخنان گیرایی گروهی را به غرض لکه دار می سازند و گروهی را در ستایش به دروغ عزت و پاکی و نیکی می بخشند و نفوس را با خیالات واهی و شهوت و غارت و تحریک به فساد و کبر و گستاخی و تفاخرات نژادی و خانوادگی به تباهی می کشند گوش ندهید. یتیمان را بنوازید، گرسنگان را سیر کنید. از کاهنان و جن گیران و جادوگران دوری کنید. یکسره در تجارت غرق نگردید، از ستم و دروغ و خیانت و نفاق و خرافه و خونریزی و قساوت و رباخواری و غرور و کینه خو را رها سازید...

شیوه ی رفتار وی دلها را بدو شیفته می کرد و پستی ها را از روح ها می زدود، زندگی اش چشمه ی زاینده ی محبت و ایمان و جوش کار و امید و شادی و قدرت بود. با یارانش به گرمی و سادگی رفتار کرد و هر یک را به مناسبتی نامی می داد. یک روز علی(ع) را که در مسجد بر روی خاک خفته بود، بیدار کرد؛ چون سر و رو و جامه اش خاک آلوده بود، او را "ابوتراب" لقب داد.

می کوشید تا در محیط خشن و پرقساوت عرب بدوی، لطافت روح و ادب و محبت را رواج دهد، پرسیدند: بهترین حکم اسلام چیست؟ گفت: "اینکه به آشنا و بیگانه سلام کنی و طعام دهی، هرکس بتواند ولو با بخشیدن نیمه خرمایی و اگر نتوانست به زبان خوشی خود را از آتش دوزخ نجات دهد از آن دریغ نکند". در میان مردم خویش به زبان عیسی سخن می گفت: "یکدیگر را همواره دوست بدارید، اسلام محبت است؛ مردم خانواده و ناموس خداوندند، هیچ کسی از خدا غیرتمندتر نیست! مرا چون مسیحیان مستایید و چاپلوسی مکنید، مرا تنها بنده و رسول خدا بخوانید".

بر گروهی گذشت، به احترامش برخاستند، گفت: "هرگز پیش پای من برنخیزید و همچون آنان نباشید که برای تعظیم بزرگانشان قیام می کنند". اطفال را چنان دوست می داشت که در کوچه و بازار گردش جمع می شدند. یتیمان و بیوه زنان، بردگان و مردم گمنام و محروم به او دلگرم بودند. مردی که در بیرون بیم و هراس به دلها می افکند در خانه و شهرش، سرچشمه لطیف محبت و سادگی و برادری و گذشت بود. با زنانش چنان نرم و خوش رو و متواضع و رفیق بود که عمر از گستاخی دخترش نسبت به پیامبر به خشم می آمد.

وقتی وارد مدینه شد برای هر یک از زنانش یک حجره بنا کردند. دیوارها را از گل و کاه و سنگ و غالباً شاخه های درخت خرما که گل اندود می کردند بالا آوردند و سقف ها را با شاخه های خرما پوشاندند. درها از چوب عرعر بود و بر آن حلقه و کوبه نبود، و با انگشت بر آن می زدند.

تختی که بر آن می خوابید از چوب ساختند و کف آن را با لیف خرما پوشاندند. این بود خانه و زندگی مردی که زبانش دلها را لرزاند. مردی که در پاسخ علی(ع) که از شیوه ی زندگیش پرسید در چند رنگ زیبا و شگفت، خود را برای کسانی که شیفته ی زیبایی های روح یک انسان بزرگ و زیبایند نقاشی کرد:

معرفت، اندوخته من است.

خرد، بنیاد مذهب من است.

دوستی، اساس کار من است.

شوق، مرکب رهوار من است.

یاد خدا، مونس دل من است.

اعتماد، گنجینه ی من است.

غم، رفیق من است.

دانش، سلاح من است.

شکیبایی، ردای من است.

رضا، غنیمت من است.

فقر، فخر من است.

پارسایی، پیشه من است.

یقین، توان من است.

راستی، شفیع من است.

پرستش، سرمایه کفایت من است.

کوشش، سرشت من است.

و نماز، شادی من است.

برآمد باد صبح و بوی نوروز

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

چو آتش در درخت افکند گلنار

دگر منقل منه آتش میفروز

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست

حسدگو دشمنان را دیده بردوز

بهاری خرمست ای گل کجایی

که بینی بلبلان را ناله و سوز

جهان بی ما بسی بودست و باشد

برادر جز نکونامی میندوز

نکویی کن که دولت بینی از بخت

مبر فرمان بدگوی بدآموز

منه دل بر سرای عمر سعدی

که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

دریغا عیش اگر مرگش نبودی

دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

سعدی، دیوان اشعار، غزلیات

تبریک عید سعید نوروز

عید باستانی نوروز مبارک باد

در آستانه ی بیداری دوباره ی طبیعت، نو شدن زمین و جشن شکوفه ها عید باستانی نوروز را به تمامی هم وطنان عزیز و گرامی تبریک عرض نموده سالی پر بار، موفقیت آمیز، با صحت و سلامتی در کنار خانواده برایتان آرزومندم. امیدوارم بهار زیبای عمرتان هرگز پاییزی نشده و موفق و موید باشد.

نگاه کن صدای پای عید می آید!

aid 

عید از اول فروردین شروع نمی شود، همین الان هم شروع شده است. خوب به اطراف خود دقت کنید. شور و هیجان سال جدید را در همه جا می توانید ببینید بلیط های نوروزی قطار و هواپیما به فروش رسیده اند. تورهای مسافرتی همگی رزرو شده اند. در هتل ها کمتر می توان جای خالی پیدا کرد. صحبت از سهمیه بنزین اضافی سفر نوروزی جدی است. رادیو و تلوزیون برنامه های نوروزی تدارک دیده و شرکت ها در حال بستن حساب های آخر سال خود و تسویه حساب و محاسبه سود و زیان سالانه خود هستند. بازار تقویم و سر رسید داغ است و شهر هم دارد تمیز می شود. بلوک ها و حفاظ های کنار جاده ها و خیابان ها رنگ می خورند و تعمیر می شوند. دیوارها و در منازل ترمیم می شوند و بازار نقاشان رونق دارد. پدربزرگ ها به دنبال اسکناس های نو هستند و مادربزرگ ها به آسمان نگاه می کنند که چه وقت هوا آفتابی می شود تا فرش ها و پرده ها را بشویند و خانه تکانی کنند. ماهی گیران هر روز زمستان به دریا می روند تا ماهی های شب عید را صید کنند و به دست توزیع کنندگان در سراسر  کشور برسانند و مسئولان در تلاش اند تا میوه ها و آجیل را به قیمت مناسب در دسترس مردم قرار دهند خلاصه کلام همه با شور و شوقی وصف ناپذیر عید را می بینند و ورود آن را جشن می گیرند.

دختر و پسرها هر شب در خواب رنگ کفش و لباس و دامن و شلوار خود را می بینند و مردان خانواده اتومبیل های خود را برای سفر نوروزی رو به راه می کنند مغازه ها پشت شیشه ویترین خود بر چسب های بزرگ حراج نوروزی می چسبانند و در هر گوشه کشور شنبه بازارها و... رونقی بسیار یافته است خیلی از تاجران و کاسب کاران عمده سود خود را مدیون همین ایام عید می دانند. حتی زمین هم انگار دیگر زمستان را قبول ندارد و هر چند برف و سوز سرما سعی می کند خودنمایی کند اما به محض این که اولین اشعه آفتاب در آسمان می درخشد سرما یک باره میدان را خالی کرده و گرمای لطیف بهار همه جا را پر می کند.

خوب نگاه کن! آیا متوجه می شوی که عید آمده و همه در آن شناور شده اند؟ کارت های سال نو، هنوز بازار پر رونق خود را دارند و چاپخانه ها سرشان آنقدر شلوغ شده که بسیاری از مجلات پیشاپیش شماره های ویژه نوروز خود را آماده کرده اند و نوبت گرفته اند. انسان ها هر چه در دریای عید بیشتر شناور می شوند، نسبت به یکدیگر مهربان تر و صمیمی تر می شوند.                                                          

صبا وجودی- عضو شورای دانش آموزی دبیرستان فرهنگ ناحیه 2 اردبیل

امشب در رحمت به سماوات شده باز

میلاد با سعادت حضرت محمد مصطفی و امام صادق علیه السلام را به عموم دوستداران شان تبریک عرض می نمائیم.

از بام و در کعبه به گردون رسد آواز
کامشب در رحمت به سماوات شده باز
بت های حرم در حرم افتاده به سجده
ارواح رسل راست هزاران پر پرواز
کعبه زده بر عرش خدا کوس تفاخر
مکه شده زیبا دل افروز و سرافراز
جا دارد اگر در شرف و مجد و جلالت
امشب به سماوات کند خاک زمین ناز
از ریگ روان گشته روان چشمه ی توحید
یا کوه و چمن باز چو من نغمه کند ساز
دشت و در و بحر و برو، جن و بشر و حور
در مدح محمد همه گشتند هم آواز
هر ذره ی کوچک شده یک مهر جهان تاب
هر قطره ی ناچیز چو دریا کند اعجاز
جبرئیل سر شاخه ی طوبی چو قناری
در وصف محمد لب خود باز کند باز
جبرئیل چه آرد؟ چه بخواند؟ چه بگوید؟
جایی که خداوند به قرآن کند آغاز
خوبان دو عالم همه حیران محمد
یک حرف ز مدحش شده ما کان محمد
این است که برتر بود از وهم کمالش
جز ذات الهی همه مبهوت جلالش
رضوان شده دلداده ی مقداد و ابوذر
فردوس بود سائل درگاه بلالش
والله قسم نیست عجب گر لب دشمن
چون دوست ز هم بشکفد از خلق و خصالش
هرگز به نمازی نخورد مهر قبولی
هرگز، صلوات ار نفرستند به آلش
بی رهبریش خواهد اگر اوج بگیرد
حتی ملک العرش بسوزد پر و بالش
یوسف ببرد حسن خود از یادگر او را
یک منظره در خاطره افتد ز خیالش
این است همان مهر درخشنده که تا حشر
یک لحظه به دامن نرسد گرد زوالش
گل سبز شود از جگر شعله ی آتش
در وادی دوزخ فتد ار عکس جمالش
چون ذات خدای ازلی لیس کمثله
باید که بخوانیم فراتر زمثالش
ایجاد بود قبضه ای از خاک محمد
افلاک بود بسته به لولاک محمد
ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت
دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت
هم بام فلک پایگه قدر و جلالت
هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت
عیسی به شمیم نفست روح گرفته
دل بسته دو صد یوسف صدیق به چاهت
دل های خدایی همه چون گوی به چوگان
ارواح مکرم همه درمانده ی جاهت
از عرش خداوند الی فرش، به هر آن
هستند همه عالم خلقت به پناهت
دائم صلوات از طرف خالق و خلقت
بر روی سفید تو و بر خال سیاهت
زیباتر و بالاتری از آنکه به بیتی
تشبیه به خورشید کنم یا که به ماهت
سوگند به چشمت که رسولان الهی
هستند به محشر همه مشتاق نگاهت
زیبد که کند ناز به گلخانه ی جنت
خاری که شود سبز در اطراف گیاهت
این نیست مقام تو که آدم به تو نازد
عالم به تو خلاق دو عالم به تو نازد

ستاد عمره ی دانش آموزی استان اردبیل

نام‏هاى ارکان کعبه

سید جواد مظلومى، مجله ی میقات حج شماره 50

خانه خدا، بنا به روایتى، به جهت چهارگوش بودنِ بنایش، به «کعبه» شهرت یافت(1) و هر یک از گوشه‏هاى آن «رکن» خوانده شد و از درون، زاویه‏هایش «کنج» نام گرفت.(2) گرچه ارکان، به ملاک‏هاى گوناگون، نام‏هاى مختلفى دارند، ولى گاه در نوشته‏هاى متفاوت و یا حتى در ضمن یک متن، عنوان واحدى به بیش از یک رکن اسناد داده شده است.

در این نوشته، پس از تبیین عناوین مورد اتفاق، به مهمترین و شایعترین اختلاف موجود نیز مى‏پردازیم و در نقل اقوال گوناگون، اشاره‏اى به برخى خطاهاى نادر هم خواهیم داشت.

رکن اسود؛ از آن روى که حجرالأسود در آن است، به این اسم خوانده شد و چون آغاز و انجام هر طوافى باید از امتداد حَجَر باشد و استلام حجرالأسود از آداب مشترک طواف در میان همه مذاهب اسلامى است؛ نام «رکن اسود» به صورت مکرّر در متون به کار رفته و همه بر مصداقى واحد دلالت دارند. حتى این کثرت استعمال به‏گونه‏اى است که هرگاه عنوان رکن به صورت مطلق و بدون انضمام قرینه‏اى به کار رود و منظور رکن خاطى باشد، به رکن اسود انصراف خواهد داشت(3) و حتى گاه خود حجرالأسود رکن خوانده شده است.(4)

نام‏هاى ارکان، به اعتبار جهات چهارگانه:

از آنجاکه رکن‏هاى چهارگانه کعبه، با اختلاف ناچیزى، در سمت جهات چهارگانه اصلى قرار دارد، هر رکن به اعتبار جهت جغرافیایى، نامى خاص گرفته است؛ یعنى رکن اسود که در سمت شرق واقع است، «رکن شرقى» نامیده شده و رکن‏هاى بعدى، به ترتیبى که در طواف پیموده مى‏شوند، رکن‏هاى شمالى، غربى و جنوبى نام گرفته‏اند.

ادامه مطلب ...

50 حدیث از امام صادق(ع)

1. امام صادق(ع): هرکه فردی را در گناهی پیروی کند به تحقیق که او را پرستش کرده است.    (تحف العقول) صفحه 355

2. امام صادق(ع): شیطان گفته همه مردم در قبضه حکومت من هستند جز 5 کس: 1.کسی که با نیت صحیح در هر کاری بر خدا توکل کند.   2.آنکه شبانه روز به هنگام ثواب و خطا بسیار یاد خدا باشد.   3.کسی که هرچه برای خود می پسندد برای دیگران هم بپسندد.   4.آنکه به هنگام مصیبت صبر کند.    5.کسی که به قسمت الهی راضی باشد و غم روزی نخورد.     نصایح صفحه 225

3. امام صادق(ع): از امام(ع) سوال شد آسودگی و راحتی دنیا در چیست فرمود: در ترک هواهای نفسانی. گفته شد راحتی آخرت در چیست؟ فرمود: روزی که داخل در بهشت گشتی.     تحف العقول صفحه 390

4. امام صادق(ع): احسان به مردم به کمال نمیرسد جز با سه خصلت: 1- شتاب نمودن در آن 2- کم شمردن بسیار آن 3- منت نگذاشتن با آن به مردم.   تحف العقول صفحه 337

5. امام صادق(ع): سه چیز اند که در هرکه باشند ایمانش کامل است: 1. کسی که چون خشم نماید این امر او را از حق خارج نسازد 2. و چون از چیزی خوشنود گردد این شادی او را به گناه نکشاند 3.و کسی چون به قدرت رسید گذشت و بخشش نماید.     تحف العقول صفحه 339

ادامه مطلب ...

جمله هاى حکیمانه

  • آن که قانع نیست، آسایش ندارد.
  • آن که از گناه نپرهیزد، از خدا نمى ترسد.
  • آن که نافرمانى نفس نکند، اطاعت عقل نتواند.
  • آن که با احتیاط قدم بردارد، سالم ماند.
  • خوار شدن در راه حق، از عزیز شدن در راه باطل، به خیر نزدیک تر است.
  • هیچ پرهیزى، سودمندتر از دورى از محرمات نیست.
  • گوش دادن به(درد دل) ستمدیده اندوهگین، نوعى صدقه به شمار مى آید.
  • عاقل با قلبش، چیزى را مى بیند که جاهل با چشمش نمى بیند.
  • دانشمندان چراغ هاى راه هدایت اند.
  • شجاع فقط حق را مى گوید.
  • عاقل کسى است که براى آخرتش کار مى کند.
  • کسى که لذت نماز را نچشیده باشد، قدر و قیمتش را نمى داند.
  • قبل از پرسش درباره ی خانه، از همسایه ها سؤال کن.