راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل
راهیــان معـرفــــــت

راهیــان معـرفــــــت

ستاد عمره‌ و عتبات دانش آموزی استان اردبیل

شطی از ستاره و فانوس

می چرخم

بر گردِ مهربانی تو

چون هاله ای، شناور و سیّال

می گردم;

آنجاست بی گمان

آنجا که ردّ پای تو ابراهیم!

چون شطی از ستاره و فانوس

خط می کشید

بر چشم های تیره شیطان

باید که سنگ ها بنویسند:

پیشانیِ شکسته شیطان را

باید که سنگ ها بنویسند:

آن دست های گرم اراده

تردید را چگونه به خاک انداخت

فریاد

از عمق ناامیدی شیطان

برخاست

آری هنوز ردّ ستبر اراده ات

برجاست

و آن طرف فرود محمّد(ص)

از کوه- وحی-:

باران جاودانه رحمت

بر جان خرد و خسته خاک

موسیقی ای شگفت از افلاک

لختی دگر

می بینم:

آنک علی

آن کوه عزم

بر شانه های سبز محمّد

بت های مسخ را به زمین انداخت

و لهجه سپید بلال

بر آسمان مکّه طنین انداخت

دیگر زبان قاصر من

در نقطه چین ممتد این بهت

در لکنت اوفتاد

در خویش چرخ زدم

دیدم که از تمامی عمر

این دل به پیشگاهِ تو تنها

روی سیاه و کوه گناه آورد

اینجا، از فرط شرم

باید فقط به گریه پناه آورد

دعا در حریم یار

قدم در حریم دوست نهادن و در محاذات عرش خداوندی به گردش در آمدن، گذشته از این‏که روح و روان آدمی را جلا می‏دهد، خود نعمتی است از نعمت‏های قابل ستایش و بر بنده است در این عبودیت بر خود ببالد که توانسته است به چنان عظمت و روح بلندی راه یابد که پای در آن حرم بی‏بدیل نهد و در سلک سالکان معبود بی‏منتها در آید. روح زمانی به اوج می‏رسد که پرده‏ها کنار رود «وَتَخرق أبْصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» هویدا گردد و بُعد مسافت به قرب حبل‏الورید مبدّل شود و در پایان، فنای عبد زائر در مولای مزور را به دنبال داشته باشد.

نیل به این قلّه، نسبی است و ره یافتگان، به اندازه توان و فعالیت خویش بدان راه می‏یابند. از ره توشه‏های این راه که می‏تواند کمک شایانی در راه رسیدن به این نقطه وصل بنماید، «دعا» است. به گفته بعضی اهل عرفان، دعا واسطه اسم اعظم، معراج نفس، وسیله قرب الی‏اللّه‏، حیات روح، توشه سالکان حرم کبریای لایزال و شعار عاشقان قبله جمال و دثار عارفان کعبه ذی‏الجلال است.

دعا، یادِ دوست در دل راندن و نام او به زبان آوردن و در خلوت با او جشن گرفتن و در وحدت با او نجوا ساختن و شیرین زبانی کردن است و بالأخره به فرموده اولیای دین، مغزِ تمامی عبادت‏ها است؛ دعایی که رهروانِ این طریق به سالکان آموختند و راه را بر آنان آسان و هموار کردند(که در جای خود سپاسی در خور تحسین به آستان آن معلمان بشریت را می‏طلبد).

آنان، هم خواستن را آموختند و هم چگونه خواستن را و بر ما است که طریق سلوک بیاموزیم و آن‏گونه که تعلیم یافته‏ایم به‏کار گیریم(ره چنان رو که رهروان رفتند) چرا که، «چه خواستن» و «چگونه خواستن» از ارکان رسیدن به هدف است و به گفته اهل معرفت، ره‏پویانِ این راه برای رسیدن به نقطه مطلوب، بدون راه دان، راه به جایی نمی‏برند که خود راه دانان نیز از طریق وحی بدان راه یافته و در سبیل آن قدم نهاده‏اند و اگر وحی و دانش آموختگان طریق وحی نبودند شاید هرگز بشریت نمی‏توانست دریچه‏ای به آن نقطه مطلوب بگشاید. ما نیز به عنوان یکی از این قافله، عزم بر این نهاده‏ایم که از همین آبش خور جرعه‏ای نوشیده، صفای روح و جلای باطنی پیدا کنیم، لذا قافله سالاران را پیش قراول خود قرار داده بدانان اقتدا می‏کنیم.

خسی در میقات

جلال آل احمد از زمره نویسندگانی بود که برای ایجاد سبک تازه ای در ادبیات داستانی فارسی تلاش های فراوانی کرد و به جایی رسید که نثرش به نوشته های کلاسیک فارسی پهلو زد. جلال آل احمد در جاده نویسندگی دارای سبک خاصی است که او را از دیگران متمایز ساخته و با صراحت بیانی که دارد معروفیتش را در میان نسل جوان کشورش بیشتر کرده است. آنچه می خوانید بریدهای از سفرنامه او به مکه در سال 1343 ش. با نام خسی در میقات است.

شنبه 9 فروردین، مکه:

چهار و نیم صبح مکه بودیم. دیشب هشت و نیم از مدینه راه افتادیم. ماشین یک اتوبوس بود که سقفش را برداشته بودند. لباس احرام را از مدینه پوشیده بودیم. و مراسم مسجد و بعد سوار شدن و آمدن و آمدن. سقف آسمان بر سر و ستاره‌ها چه پایین، و آسمان عجب نزدیک. و من هیچ شبی چنان بیدار نبوده‌ام و چنان هشیار به هیچی زیر سقف آن آسمان و آن ابدیت، هر چه شعر که از برداشتم خواندم- به زمزمه‌ای برای خویش- و هر چه دقیق‌تر که توانستم در خود نگریستم تا سپیده دمید. و دیدم که تنها «خسی» است و به «میقات» آمده است و نه «کسی» و به «میعادی». و دیدم که «وقت» ‌ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان. و «میقات» در هر لحظه‌ای. و هر جا. و تنها با خویش. چرا که «میعاد» جای دیدار تست با دیگری. اما «میقات» زمان همان دیدار است و تنها با «خویشتن». و دانستم که آن زندیق دیگر میهنه‌ای یا بسطامی چه خوش گفت وقتی به آن زائر خانه خدا در دروازه نیشابور گفت که کیسه‌های پول را بگذار و به دور من طواف کن و برگرد. و دیدم که سفر وسیله دیگری است برای خود را شناختن. این که «خود» را در آزمایشگاه اقلیم‌های مختلف به ابزار واقعه‌ها و برخوردها سنجیدن و حدودش را به دست آوردن که چه تنگ است و چه حقیر است و چه پوچ و هیچ.

همان روز در بیت الحرام:

این طور که پیداست تا سال دیگر خود کعبه را هم از بتون خواهند کرد. نه تنها «مسعا»ی میان «صفا» و «مروه» الان بدل شده است به یک راهرو عظیم و دو طبقه سیمانی، بلکه دور تا دور خانه دارند از نو یک شبستان چهار گوش و دو طبقه می‌سازند تا شبستان قبلی دوره عثمانی را خراب کنند. الان یک طرف شبستان قبلی را برداشته‌اند. آن طرفی که «مسعا» است.

لابد تا یکی دو سال دیگر اضلاع دیگر را هم خراب خواهند کرد. درست است که پاگرد «مطاف» دور خانه گسترده خواهد شد و جماعت بزرگتری سه چهار برابر جماعت فعلی دور حرم طواف خواهد توانست کردن؛ اما تمام حرف بر سر این تخته‌های سیمان است که روی پایه‌های بتونی می‌چسبانند و ده برو بالا، این سنگ خارای نجیب و زیبا دم دست افتاده. و آن وقت مدام سیمان و قالب سیمانی.

و این مکه از بیت‌المقدس کوهپایه‌تر است. شهر، سنگی سنگی. و عجیب خارایی! و عرب جاهلیت حق داشته که «خانه را با مجسمه انباشته بوده». بیت ‌الحرام در گودی میان کوه‌ها، در ته آبرفـــت آنها، نشسته. و آب زمزم نوعی ذخیره آب باران، که از این کوه‌های خارا سرازیر می‌شود و در آن آبرفت جمع می‌شود. و خیابان های پست و بلند. و معمولاً به تبع دره‌ها. و خانه‌ها در دو طرف، بر سینه کوه بالا رفته و هر گوشه‌ای انشعاب دیگری در کوه. یعنی محله دیگری و کوچه دیگری. و خیابان های نئون پوشیده، و نیمه آسمان خراش‌های سیمانی و رنگارنگ کنار خیابان ها؛ و رنگ آمیزی تند در و پنجره‌های نو؛‌ و سبز چمنی و سرخ جگری و این قبیل... و سخت دهاتی. و بدجوری شهرها را از ریخت انداخته. و دور خیابانها پر از نئون. و گلدسته عظیم خانه خدا هم، و خود خانه خدا هم. وقتی خدا می خواهد که بر گوشه‌ای در بساط این زمین خانه‌ای داشته باشد، باید بداند که آن زمین روزگاری به دست حکومت سعودی خواهد افتاد و به اجبار صدور نفت در و دیوارش پر از نئون خواهد شد. بحث در این نیست که چراغ موشی جای نئون بگذارند. بلکه در این است که چرا نباید برای چنان عظمتی، نوع خاصی و شکل خاصی، با طرحی خاص از لامپ، به همان کمپانی‌ها سفارش بدهند. و آخر تشخصی! و نه این که حتی خانه خدا یک مصرف کننده عادی پنسیلوانا! این هست یعنی عوالم غیب را به منافع کمپانی‌ها آلودن ...

آخرین سفارش های پیامبر(ص)

امام کاظم علیه السلام نقل می ‏کند که از پدرم پرسیدم: در واپسین لحظات حیات پیامبر(ص) چه اتفاقی افتاد؟ فرمود: رسول خدا(ص)، فاطمه، علی، حسن و حسین علیهم السلام را به گرد خود خواند و به کسانی که در خانه بودند فرمود:«از نزد من بیرون بروید» و همسر خود «ام سلمه‏» را فرمود که بر درگاه بایستد تا کسی وارد خانه نشود. ام سلمه اطاعت کرد.

آن گاه رسول خدا(ص) به علی (ع) گفت: «یا علی نزدیک من بیا» علی(ع) پیشتر رفت، پیامبراکرم(ص)، دست زهرا(س) را گرفت و بر سینه گذاشت ‏بعد با دست دیگر خود دست علی(ع) را گرفت و چون خواست ‏با آنها سخنی بگوید، اشک از چشمانش فرو غلتید و نتوانست کلامی بگوید.

فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام وقتی حالت گریه پیامبر(ص) را مشاهده کردند به سختی به گریه درآمدند و فاطمه(س) گفت: ای پیامبر خدا(ص) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتی که گریه شما را دیدم. ای آقای پیامبران از اولین تا آخرین آنها، ای امین پروردگار و رسول او، ای محبوب خدا! فرزندانت پس از تو، که را دارند و با آن خواری که بعد از تو مرا فرا گیرد چه کنم؟ چه کسی علی(ع) را که یاور دین است، کمک خواهد کرد؟ چه کسی وحی خدا و فرمان هایش را دریافت ‏خواهد کرد. سپس به سختی گریست و پیامبر(ص) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسید و علی، حسن و حسین علیهم السلام نیز چنین کردند.

رسول خدا(ص) سربلند کرد و دست فاطمه(س) را در دست علی(ع) نهاد و گفت: «ای اباالحسن! این امانت ‏خدا و امانت محمد رسول خدا در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به یاد داشته باش! و به راستی که تو چنین رفتار می ‏کنی. یا علی(ع) سوگند به خدا که فاطمه(س) سیده زنان بهشت است از اولین تا آخرین آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مریم کبری است. آگاه باش که من به این حالت نیافتاده بودم مگر این که برای شما و فاطمه(س) دعا کردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود.

ای علی(ع) هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جای آور که هر آینه من به فاطمه(س) اموری را بیان داشته‏ام که جبرئیل من را به آنها امر کرد. بدان ای علی(ع) که من از آن کس راضیم که دخترم فاطمه(س) از او راضی باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضایت او راضی خواهند شد.

وای بر آن کس که بر فاطمه(س) ستم کند، وای بر آن کس که حق وی را از او بستاند. وای بر آن کس که هتک حرمت او کند. وای بر آن کس که در خانه‏اش را آتش زند، وای بر آن که ‏دوست وی را بیازارد و وای بر آن که با او کینه ورزد و ستیزه کند. خداوندا من از ایشان بیزارم و آنان نیز از من بری هستند.»

در این وقت رسول خدا(ص)، فاطمه، علی، حسن و حسین- علیهم السلام - را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:

«بار خدایا! من با اینان و هر کس که پیروی ایشان کند سر صلح دارم و بر عهده من است که آنان را داخل بهشت ‏سازم و هر کس با اینها بستیزد و بر ایشان ستم کند یا بر اینها پیشی گیرد یا از ایشان و شیعیانشان بازپس ماند، من دشمن او هستم و با او می ‏جنگم و بر من است که آنان را به دوزخ درآورم.

سوگند به خدا ای فاطمه(س)! راضی نخواهم شد تا این که تو راضی شوی! نه به خدا سوگند راضی نمی ‏شوم مگر آن که تو راضی شوی! نه به خدا سوگند راضی نخواهم شد مگر آن که تو رضا شوی!»

پرواز در بهشت

صلا، صلای عشق است و کاروان کاروانی که ما را به سوی ملکوت می ‏برد. همه چیز، بوی تجلّی می ‏دهد. و لحظه‏ها سرشار از نور و کرامت‏اند. وقت آن رسیده است که با همه چیز و همه کس وداع کنیم و تنها به یک چیز و یک کس بیندیشیم. اکنون هنگام آن است که بر اعتماد خویش به عالم غیب بیفزاییم و خدا را بر این حقیقت شاهد بگیریم که ما همه بنده اوییم و به سوی او باز خواهیم گشت.

گویی آسمان در یک قدمی ماست و ما می ‏خواهیم پروازی عاشقانه را آغاز کنیم پروازی که تاکنون آن را تجربه نکرده‏ایم و تازه می ‏خواهیم به سمت و سویی برویم که جز به خدا و پیامبر و خاندان او ختم نمی ‏شود.

با تمام وجود احساس می ‏کنیم از خود خالی و از خدا لبریز شده‏ایم. احساس می ‏کنیم که دیگر آن آدم قبلی نیستیم و می ‏خواهیم به ابدیت بپیوندیم، به نور، به پاکی، به عشق، به‏صفا و خلاصه به هر چه که خوبی است و ما تا کنون از آن غافل بوده‏ایم.

سفر حج تنها یک سفر زیارتی نیست. این سفر، سفر تمرین پرواز از خاک تا افلاک است. پای نهادن در این سرزمین به منزله پای نهادن در حریم پیامبران بزرگ و اولیای خداست. این سرزمین یاد آور خاطراتی جاودانه است که تاریخ در صندوقچه ذهن و ضمیر خود پنهان کرده است. در این سر زمین بود که ابراهیم فرزند خود را تا مرز قربانی کردن پیش برد و از آزمایش خداوند سر بلند بیرون آمد و همین‏جا بود که اسماعیل از همه آنچه که می ‏خواست چشم پوشید و در برابر شمشیر قضای الهی لباس رضا بر تن کرد.

سرزمین عربستان مهد تمدن اسلام و جایگاه تبلور پاک‏ترین احساسات و نایاب‏ترین ارزش های انسانی است. از آن روی که علی علیه‏السلام با آن شکوهش در این سرزمین و در آغوش خانه کعبه زاده شد و بالید موجب عظمت و افتخار اسلام شد. و آنگاه که خداوند دردانه‏ای همچون زهرای اطهر را به پیامبر عطا کرد، چشم هستی از درخشش نور سیمای او خیره ماند و به واسطه او دوازده نور عالمتاب در شب چراغ آفرینش روشن شد.

نخستین مرحله این سفر وداع با خویش و خویشاوندان است که اگر از خویش وداع نکنی وداع با خویشاوندان بی فایده است و اگر نتوانسته باشی از آنچه که تا کنون به آنها دل بسته بودی دل بکنی، نخواهی توانست خود را بر جای نهی و به خدا برسی . همچنانکه گفته‏اند:

به‏طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادنـــــد

که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی

آری در هم شکستن دیواره‏های عقل و پای نهادن در حریم عشق، کاری دشوار است. اما اگر می ‏خواهی به مقصود برسی راهی جز این در پیش نیست.

براستی چه رویداد شگفتی است حضور در میقات و دست دادن با ابراهیم، دیدار با اسماعیل، نگاه به کعبه، استلام حجر الأسود و بوسه بر آستان الهی !

لبیک گویان از راه رسیدن و گِرد خانه خدا گردیدن یعنی چه؟ یعنی اینکه خدایا! من تنها بله قربان گوی تو هستم و تنها از تو می ‏ترسم و تنها تو را می ‏پرستم؛ همچنانکه در نماز هر روز و هر شب زمزمه می ‏کنیم که: إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ.

تلاطم امواج حاجیان بر گرداگرد کعبه تداعی زیباترین نوع پرستش و دوست داشتن خداست، مگر نه آن است که آدمی دوست داشتن را باید به نوعی ابراز کند، پس این خود نوعی ابراز دوست داشتن کسی است که سالها به دنبال او بوده‏ای و اکنون او را یافته‏ای چون خودت را یافته‏ای .

اکنون لحظه‏ها شتابان ما را به سوی منزلگاه عشق می ‏برند. «و همه ذرّات وجودمان متبلور شده است» دیگر بهانه‏ای برای ماندن نیست و باید هر چه زودتر به آنهایی پیوست که به دوست پیوسته‏اند. پس اگر بمانیم برای همیشه می ‏مانیم و فیض حضور را در نمی ‏یابیم.

چهل پند از مولای متقیان علی(ع)

توکل در امور

ادب در کلام

قصور در شهوت

اجتناب از غیبت

ملایمت با جهال

نظافت در پوشش

مصاحبت با نیکان

عفو با قدرت

راستی در گفتار

تعطیل در انتقام

ایثار بر مسا کین

جوانمردی با مغلوب

اندازه در معاش

پرهیز از خشم

خدمت به خلق

نوازش بر ایتام

احترام به والدین

سعی در اخلاق

دلجویی از غریبان

دوری از کبر

سرعت در خیر

عطا در مقام

صبر در مصاعب

کناره جویی در بخل

شکر بر نعمت

عیادت مریض

خوشرویی با عیال

داد رسی در قضا

شفقت با مردم

تقدم بر سلام

امداد بر مظلوم

پایداری در حوادث

وفا بر عهد

مخالفت با نفس

اکرام به مهمان

استقامت در کار

نصرت بر جهاد

تامل در جواب

اصرار در طاغت

تفکر در امور

اطلاعات قرآنی

 

عروس قرآن: سوره الرحمن

تعداد حروف قرآن: 323671

بزرگترین سوره: سوره بقره

تعداد بسمله قرآن: 114

بزرگترین آیه: بقره / 282

سجده های مستحب قرآن: 11 آیه

کلمه وسط قرآن: ولیتلطف /کهف / 19

سوره ای که حرف فا در آن نیست: سوره حمد

بزرگترین کلمه قرآن: فاسقیناکموه/ حجر / 22

سوره ای که در تمام آیاتش کلمه الله است: مجادله

اولین سوره که نازل شد: علق

امیدبخش ترین آیه: قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمه الله

تعداد سوره های قرآن: 114

قلب قرآن: سوره یس

تعداد حزب قرآن: 120

کوچکترین سوره: سوره کوثر

کوچکترین آیه: طه

مهمترین آیه قرآن: آیه الکرسی

حرف وسط قرآن: تا

سوره ای که حرف میم در آن نیست: کوثر(به غیر از بسمله)

تعداد جز قرآن: 30 جز

عدالت آمیزترین آیه: ان الله یامر بالعدل و الاحسان

تعداد کلمات قرآن:  77437

ترس آورترین آیه: فمن یعمل مثقال ذره شراً یره

تعداد آیات قرآن: 6236

کوچکترین کلمه قرآن: با بسمله

تعداد حروف مقطعه:71  در آغاز 29 سوره

آخرین سوره که نازل شد: نصر

وسائل و ملزومات انفرادی زائر

وسائل مورد نیازی که بایستی زائرین عزیز به همراه داشته باشند عبارتند از:

  1. لباس احرام
  2. کفش سفید مناسب برای خواهران و دمپایی روباز برای برادران
  3. کمربند دوخته نشده یا همیان برای برادران
  4. ناخن گیر یا قیچی کوچک، شانه
  5. کتاب(قرآن، مفاتیح، مناسک و تاریخ اماکن)
  6. چند متر طناب، نخ و سوزن
  7. لوازم بهداشت شخصی شامل حوله، مسواک، خمیر دندان، نخ دندان و...
  8. دفتر یادداشت و خودکار
  9. کمی نبات و مقداری تنقلات بین راه
  10. دمپایی راحت غیر ابری
  11. کیسه کفش
  12. صابون بدون بو
  13. بند عینک برای افراد عینکی
  14. ماسک غیر دوخته پرسی یا چسبی
  15. داروهای اختصاصی به مقدار لازم
  16. کلاه آفتاب گیر و چفیه یا پارچه سفید

آمد شهر صیام

 

آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید

دست بدار از طعام مایده جان رسید

جان ز قطیعت برست دست طبیعت ببست

قلب ضلالت شکست لشکر ایمان رسید

لشکر والعادیات دست به یغما نهاد

ز آتش والموریات نفس به افغان رسید

البقره راست بود موسی عمران نمود

مرده از او زنده شد چونک به قربان رسید

روزه چو قربان ماست زندگی جان ماست

تن همه قربان کنیم جان چو به مهمان رسید

صبر چو ابریست خوش حکمت بارد از او

زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید

نفس چو محتاج شد روح به معراج شد

چون در زندان شکست جان بر جانان رسید

پرده ظلمت درید دل به فلک برپرید

چون ز ملک بود دل باز بدیشان رسید

زود از این چاه تن دست بزن در رسن

بر سر چاه آب گو یوسف کنعان رسید

عیسی چو از خر برست گشت دعایش قبول

دست بشو کز فلک مایده و خوان رسید

دست و دهان را بشو نه بخور و نه بگو

آن سخن و لقمه جو کان به خموشان رسید

مولوی، دیوان شمس

خدا کند که بیایی

 

ای موعود! ای بر رواق چشم نشسته! ای حجت! ای زیباتر از تمام گل ها! ای امید روشنایی در دل تار شب ظلمانی دروغ، بیداد، شکنجه، فریاد، غم، آتش و انفجار! در گرگ و میش سحرگاه، پایان دروغ را انتظار مى‏کشیم! آن روز که بیایى، جهان براى خوشبختى ما تنگ است، آغاز و فرجام خویش را در تو مى‏جوییم، این گریه را پایانى است اگر، اشک راه خود را بداند و بر هر دامانى نریزد.

پوست را مغز و سال را روز و زیستن را کام و بودن را نام تویى. من کیستم؟ تو کیستى؟ من اینک نه آنم که بودم! تو اما، تو همچنان آنى که بودى:

این مــن نـه منم اگر منی هست تویی

ور در بر مــــن پیرهنـــــی هست تویی

در راه غمت نه تن به من ماند و نه جان

گر زان که مرا جان و تنـی هست تویی

مگذار که بگویم در تن من، امید را به خاک سپردند و سنگى صنوبرى شکل بر سر آن نهادند؛ هیچیم هیچ، بى‏تو اى همه کس، همه چیز، همه جا، همه وقت، همه عمر...

بی تو هیچم هیچ همچون سال بی ایام خویش

بی تو پوچم پوچ همچون پوست بی بادام خویش

ای تو همچون غنچه عطر عصمتم را پاسدار

ای پناهم داده در خلوتگه آرام خویش

ای تو روشن تر ز هر مقیاس با دیدار تو

دیده ام صد کهکشان خورشید را در شام خویش

ای تو در من هر چه هستی ای تو در من هر چه شور

خون تاکستان هستی کرده ام در جام خویش

عطر نرگس های چشمم با نسیم هر نگاه

تا بهار سبز چشمت می برد پیغام خویش

در تو خواهم خفت همچون قطره در دریای ژرف

در تو خواهم جست هم آغاز و هم فرجام خویش

در خزان عمرم و در سینه پروردم بهار

در شگفتم از شکفتن های بی هنگام خویش

دلى داریم به پریشانى دود؛ سرى داریم به حیرانى رود؛ چشمى به گریانى ابر؛ غمى به وفادارى بخت. نه اقبال خوشایندى، نه مرگ ظفرمندى.

رفتن، یعنى غیبت، آمدن، یعنى ظهور. بودن یعنى انتظار. کار یعنى سالنامه عمر را ورق زدن. سیاست، یعنى به لبخند تو خندیدن. حکومت، یعنى زیر پاى تو فرش گستردن. عاشورا، یعنى غم هاى تو. محرم، یعنى دمیدن مهتاب فراق. این است معناى حقیقى کلمات.

دل کویری ام را بسرایم یا نگاه آبی عنایتت را که مواج ترین انتظار دریایی ام در برهوت تنهایی من است؟ دریا! بیا و تنهایی کویری ام را از من بگیر و از دلم، ساحلی بساز که می خواهم تا همیشه، زیرنوازش دست های مواج تو باشم...

من از تبار تشنه غروب هاى انتظار

که سبز مى‏تپد دلم به شوق دیدن بهار

بیا میان ذهن این همیشه‏هاى شب به دوش

نهال روشن سپیده را، تو مهربان، بکار

بیا براى آسمانِ خسته سکوت پوش

نوید بال بالِ آبى پرنده‏اى بیار

بیا بخوان دوباره قصه قشنگ آسمان

به گوش بالِ بسته کبوتران این دیار

تمام لحظه‏هاى ما، غبار غم گرفته‏اند

مگر به یمن چشم تو فرو نشیند این غبار 

... و تو سلام بر تو آن دم که از مشرق انتظار، طلوع می کنی، تا تفسیر خلقت انسانی باشی! سالیانی است باد، بر گلدسته کوه، اذان تو را مویه می کند و موج، در سینه دریا، از بی قراری تو سر بر صخره می کوبد. خاک، گوش به زنگ موسیقی قدم هایت مانده و آتش در هرم عطش تو، شعله می سراید.

ای ترجمه آسمان به زبان خاک!

ای شرح بی نهایت آب و ای شأن نزول آفتاب!

آیا هروله انسان را در عطش عدالت می بینی و آیا سعی عاشقان را در وادی انتظار درمی یابی؟!

صبح بى تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد

بى تو حتى مهربانى حالتى از کینه دارد

بى تو مى‏گویند تعطیل است کار عشقبازى

عشق اما کى خبر از شنبه و آدینه دارد

جغد بر ویرانه مى‏خواند به انکار تو اما

خاک این ویرانه‏ها بویى از آن گنجینه دارد

خواستم از رنجش دورى بگویم یادم آمد

عشق با آزار خویشاوندى دیرینه دارد

در هواى عاشقان پر مى‏کشد با بى قرارى

آن کبوتر چاهى زخمى که او در سینه دارد

ناگهان قفل بزرگ تیرگى را مى‏گشاید

آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

ای خلاصه رسالت انسان! ای تفسیر بعثت پیامبران! ای محصول خلوت حرا! ای نتیجه پیوند غدیر! ای مسند مستند فاطمه علیهاالسلام! ای پاسخ سکوت مجتبی علیه السلام! ای امتداد رگ بریده حسین علیه السلام! ای حنجر توفانی سجاد علیه السلام! ای منشور دانش باقرالعلوم علیه السلام! ای پایان نامه مکتب صادق علیه السلام! ای پنجره رهایی امام کاظم علیه السلام! ای نهایت خشنودی رضا علیه السلام! ای تصویر کرامت جوادالائمه علیه السلام! ای تعبیر هدایت امام هادی علیه السلام! ای یگانه میراث امام حسن عسگری!

دریاب این سرگردانی عالم را و به فریاد عدالت متروک، در این غفلت ستان زمین برس! زمین، سراسر، کربلای عطش است و نینوای جنون!

سلام بر تو که آخرین پاسخ خداوند به اولین نیاز خلقتی! سلام بر تو که چشم خدایی در میان آفریده هایش و مگر چشم خدا را حجابی است؟ مگر می توان چیزی را از چشم خدا پنهان کرد؟

آه، با خیالات کودکانه مان، چه زشتی ها را از چشم مردم پنهان کردیم و پنداشتیم که از چشم تو نیز... آه، چه مکان هایی را خلوت و به دور از نگاه غیر یافتیم و به آلودگی گناه رضایت دادیم؛ غافل از آنکه...!

آه! فدای چشم هایت شوم؛ چند قرن است این همه سیاهی و آلودگی و ستم را می بینی و می سوزی؟ آخر تو غیرت اللّه هم هستی. حال می فهمم چرا گفته اند چشمانت سرخ نامه است. وای که دود این همه ستم و بی عدالتی وگناه، با آن چشمان آسمانی ات چه کرد!

«السلام علیک یا عین الله فی خلقه»

ای آخرین بازمانده سلسله نور! بیا که بی نفس گرمت، جرعه جرعه اندوه سر می کشیم و دامن دامن اشک می ریزیم.

بیا ای نامت، یادآور سال ها رنج و انتظار!

بیا ای آخرین یادگار، ای گل همیشه بهار!

اگر تو بیایی، تمام پنجره های بسته، به روی وسعت بی کرانه اشراق باز خواهد شد.

اگر تو بیایی، آینه های غبار آلود، سرشار از سخاوت باران می شوند.

اگر تو بیایی، چهار فصل پاییزی دل هامان، پرشکوفه می شود.

اگر تو بیایی، زمین تمام ثروت های نهفته اش را نثار قدومت می کند.

اگر تو بیایی، هیچ اشک غربتی بر گونه ها نمی چکد و صدای هیچ دادخواهی بی پاسخ نمی ماند.

اگرتو بیایی، هیچ بغضی در گلو نمی شکند و هیچ حنجره ای از غم فراقت مویه سر نمی دهد.

بیا که دیده‌ام از انتظار لبریز است

کویر سینه تفتیده‌ام عطش­خیز است

شکوه رویش سُکرآور بهارانى

که بی‌طراوت رویت، بهار، پاییز است

به باغ عاطفه، عطر نگاه تو جاری است

مشام جان ز شمیم تو عطرآمیز است

همیشه خاطر ما آشیان یاد تو باد

که در هوای تو پرواز، خاطرانگیز است

بخوان که نغمه تو معجز مسیحایی است

نوای گرم تو شورآور و شکربیز است

ز کوچه­سار دیار دلم عبور نکرد

به غیر دوست که این کوچه کوی پرهیز است

بیا و بر دل آلوده‌ام نگاهی کن

که پیش عفو تو کوه گناه ناچیز است